In English
کار من در صنعت نوشابه ایجاب میکند که مدام و بعضاً هفتهای یک بار مشهد بروم. مشهد پایتخت نوشابهی ایران است و فرودگاه مشهد مبداء و مقصد عموم شهرهای بزرگ ایران است. در این مسافرتها، متوجه موضوع جالبی شدم، راننده تاکسیهای فرودگاه، نگاه ویژه خود را به مردم مناطق مختلف دارند. کنجکاوی روزنامه نگارانه مرا واداشت تا هر بار از فرصت استفاده کنم و حرف های شان را یادداشت کنم.
با خراسانیهای خوش صحبت، خیلی راحت می شود وارد گفتگو شد. معمولاً به آنها میگفتم از تهران آمدهام و ابتدا به ساکن به اصل و نسب آذربایجانی خودم اشارهای نمیکردم تا راحتتر اظهار نظر کنند. نظرات صریح آنها که پس از کلی اما و اگر و محافظهکاری بیان میشد، واقعاً شنیدنی و بِکر بود. یک نکته دیگر نیز لازم است در خصوص راننده تاکسیهای فرودگاه مشهد ذکر بکنم. در طی سال ها، حتی یک نفر که مسیر اصلی را برای کرایه بیشتر تغییر دهد، حرف بیجا بزند، موسیقی و یا حتی نوحه دلخواه خود را به مسافر تحمیل کند، تاکنون ندیدهام.
اصطلاحات جالبی بین خودشان دارند. بهترین مسافران، آدمهای ثروتمندی هستند که هتل خوبی را از آنها سراغ بگیرند. ولی خیلی های دیگر مثل من، میزبان شرکت ها هستند و برای همین زیاد دست و دلباز نیستند. بر همین مبنا، به امثال من و افراد خسیس و یا مسافران کشورهای فقیر همسایه که استطاعت مالی ندارند با طعنه، «هتلی» خطال می کنند. اهالی بعضی از شهرها از جمله تبریز را دست و دلباز تر یافته اند و از مسافرین بعضی شهرهای ایران نیز از این بابت بابت دلِ خوشی ندارند.
با کمال تاسف تمام آن یادداشتها را که هنوز تایپ نکرده بودم، از دست دادم. این بار که مشهد رفتم و سوار تاکسی شدم، دلم میخواست با آقای راننده از حسرت خودم بگویم که چه یادداشتهائی را از دست دادهام. همین که سر صحبت باز شد، برای لحظاتی تصور کردم ماشین را اشتباهی سوار شدهام. با شخص کاملاً متفاوتی مواجه شدم که غم از دادن همه آن یادداشتها فراموش شد.
راننده تاکسی، اول از همه، متناسب با صحبتمان از اشعار متعارف فارسی یکی دو بیتی دکلمه کرد. وقتی متوجه شدم اهل سبزوار است و موضوع به آنجا کشید اشعاری از مولانا خواند. اشارهای به سربداران کرد و سپس نقل قول هایی از بزرگان ادب فارسی در وصف سبزوار را یکی یکی برشمرد. من سراسر شوق و کنجکاوی بودم و او شبیه هرمندی بود که پس از سال ها فرصت ابراز پیدا کرده است.
وقتی که همه توجهم را به خود جلب کرده بود قطعاتی از یک شعر خودش را خواند که هم در سبک و وزن حماسی شاهنامه بود و هم مربوط به تحولات روز بود. متعجب شدم چون به سرعت از راننده تاکسی تبدیل به یک شاعر واقعی شد. او ظرف پنج سال، تمام قرآن را در مثنوی بحر متقارب سروده و ترجمه کرده بود. اثر دیگر ایشان رسالةالحقوق امام سجاد بود، که آن را نیز در قالب رباعی سروده بود.
استاد حسن راحتی سبزواری، از شعرای استان خراسان هستند. متولد روستای ششتمد در جنوب سبزوار که زادگاه ابولحسن بیهق نیز هست. تحصیلات ابتدائی را در همان روستا و دروس تکمیلی را در مشهد خواندهاند. از محضر استاد بنام ادب فارسی، مرحوم محمد تقی ادیب نیشابوری فیض بردهاند. تحصیلات دانشگاهی ایشان نیز فلسفه و حکمت اسلامی از دانشکده الهیات دانشگاه تهران است. از سال 1350 تا 1379 در دبیرستانهای سبزوار و مشهد به تدریس ادبیات عرب و معارف اسلامی مشغول بودهاند. و در دوران بازنشستگی همچنان سرزنده و سرحال به نظر میرسند.
هنگام خداحافظی، پیدا بود که نگاه من سوال دیگری هم دارد. برای استادی با این همه سابقه تدریس و آثار ارزشمند و دانش ادب فارسی و عربی، انتخاب کاری چنین وقت گیر، متعارف به نظر نمیرسید. مرد وارسته و قانع، توضیح داد که بصورت حرفهای مشغول نیستند و راننده تاکسی بودن کمک خرجی برای زندگی اش است.
ولی خوب؛ من جواب دیگری هم برای این سوال و شبهه ام از راننده بودن شاعر دارم. نباید تعجب کرد. اینجا خراسان، زادگاه زبان و ادب فارسی است. سرودن و مشاعره بخشی از سنت دیرینه این مردم است. اگر تصادفی با خراسانیان همسفر شدید، نگران «هتلی» بودن خود نباشد، بعید نیست همسفرتان ادیب نیشابوری باشد.