شعرهای من دعوای یک مرد برهنه است جلوی آینه با عواطف خودش… من البته معتقدم ما عواطف را از زنها قرض میگیریم. به این فکر میکنم که ماجرای حسادت ما به خدایان و اونا به ما، به خاطر یک چیز مشترک است که ما داریم و اونا ندارند …
ما فنا میشیم اما می تونیم در کنار هم بخوابیم و لمس کنیم و لذت ببریم و به طرز احمقانه ای تنها نباشیم. ما از فرط غم و شادی خودمونو تموم می کنیم. ولی خدایان فنا نمیشند و تنهان … برای من شعرهایم بیشتر همین تفسیر رو داره … کاملا شخصی میگم مرد بودن همونقدر چیز جالبیه که زن بودن… اینقدر که بری جلو آینه وایسی!
حرف ها
به تمسخرِ یاسِ از پیش آمده می پژمرد و
من، اما ایمان این نومیدانه یاس را
که جرقه امید ابدیست
و محکوم به حرف بعدیست
که با تو
با دل تو بگویم
به هزار هزار شعله از از پیش خاموش شدهِ حرفهای دیگرانش
وا نمی نهم
عین مردی که از زخم نبرد عبث افتاده
و می جنگد تا که در جنگ بمیرد
نه اینکه از پیش مرده باشد.
راهب از راهبه میپرسد
کو زنی
و
مردی
ای کاش
بودند تا در این شهر
یک داعیه از بی پدر عیسی را
که چشم برابر چشم
به چشم برابر چشم
اما خیره، مشتاق و پرگرم
تازه تعبیری می کردند
کوچه برلن
اندامت
زیبایی بی پرسشی است
وخیالت
تجسم بیهودگی دلخواه من است
غرق در آرام هیچ
تو می خندی
و آن تکه از ابدیت که عمر من است
جاودانه شهوتی می یابد
ومن شراب تر میشوم
از تو مست
آنقدر سرخوش
که اگر از غروب خیابان پهلوی (ولی عصر سابق)
تا ته چراغانی شب کوچه برلن
با توقدم بزنم
و شلوارک بخرم
و تو خنده ناجور کنی
تا ابد زیباست
کتاب شعر حسین بینایی راد – آن زن که یونان من است