چرا می زنی؟

چندی پیش یکی‌ از دوستان مثل بمب جلوی من و پسر یازده ساله ام  به سر دختر شش ساله اش خراب شد چونکه در بازی قائم موشک با پسرم در کمدی قائم شده بود. پسرم بهت زده از من دلیل عصبانیت دوستمان را پرسید.

خود را در مخمصه‌ای یافتم. یا باید حقیقت را از او پنهان می‌کردم تا باز هم بتواند، مدتی‌ هر چند کوتاه، با سادگی‌ بچگانه، بی‌خیال با دخترها در کمد قائم شود؛ یا حقیقت را برملا کرده و فکرش را بسوی کارهایی‌ سوق میدادم که دو نفر در کمد به دور از چشم همه می توانند با هم دنبال کنند.

 این بدیهی است که کنجکاویِ جنسی‌ کودکانه دیر یا زود مّد نظر هر کودکی می شود. ولی‌ من دلم می‌خواست پسرانم، خودشان و بدون دخالت بزرگسالان، سر فرصت، بسوی آن جلب شوند. که البته این هم قدری خوش خیالی است.

داشتن سه‌ پسر مارا به آرامی از لیست میهمانیهای بیشتر دخترداران ایرانی‌ حذف کرده.

کوچکتر که بودند شلوغی پسرها و بازی‌های به اصطلاح زمخت شان مورد شماتت قرار می‌گرفت. حالا هم می بینم رفته رفته پسر داشتن، ما را به نگرانیهای سکسی‌ خانواده های دختردار گره میزند.

یکبار با دوستی‌ پشت سر برخی‌ از آشناهای مان حرف می زدیم و می‌گفتیم چطور زوج جدیدی که به جمع ما پیوسته بود، بر خلاف این آشناها، از تبعیضات جنسی‌ رها هستند. دوستم گفت این موضوع شاید ریشه در این داشته باشد که زوج جدید، بر خلاف آشناهایی که از آنها سخن می‌گفتیم، پسر دارند.

راستش را بخواهید این حرف دوستم شدیداً به من بر خورد. اینکه کسی‌ بگوید دختردار شدن، در اصل، خانواده‌ها را امّل می‌کند، برای چه زنی‌ میتواند دلپذیر باشد؟!  ولی باید  اعتراف کنم که وقتی‌ به دورو برم نگاه می‌کنم می بینم متأسفانه در میان آشنایانِ دختر دار، این ماجرا  حقیقت دارد. ‌

برای حل مخمصه‌ای که در آن گیر کرده بودم سوال پسرم را مستقیما و در حضور دوستان دیگر، با دوستی که دخترش را مورد مواخذه قرار داده بود مطرح کردم و پرسیدم چرا دختر خود را تنبیه کرده بود؟

او از جواب دادن طفره رفت و  در یک حالت واکنشی گفت: «دختر خودم است. من می دانم با او چه کنم.»

یاد صمد افتادم در صحنه‌ای که کدخدا لیلا را از او جدا کرده و با توسری با خود می‌برد، داد می‌زد: چرا می‌زنی؟

کدخدا جواب داد: به تو چه مربوط؟ دختر خودمه؟

صمد گفت: خب دختر خودت باشه! چرا می‌زنی؟

More from مرجان سروش
ختنه و حقِ فرزندان
دوستی‌ که اخیرا از یکی از شهرهای تانزانیا برگشته بود می گفت...
Read More