وقتی یک دختر افغان بالغ می شود

خواندن یادداشت های «علی بودا» نویسنده افغان، جالب تر می شود وقتی که حضور فرهنگ مشترک بین ما و کشورش در نوشته اش جلوه می کند. در مقاله « دختر کته» ضمن انتقاد از یک سنت اجتماعی، به شعری از حافظ گریز می زند که کاملا با بحث او مربوط است.

دختر کته

میان ما افغان ها اصطلاحی است به نام « دختر کته». کته به معنای بزرگ، یعنی دختری که بزرگ شده است. اگر چه در فرهنگ افغان ها در کل دخترها دارای محدودیت های زیادی هستند اما مرحله دختر کتگی کوهی از محدودیت های جدید را جلوی پای دختر می گذارد.

giirls

مادرها چارچوب حواسشان به دختر کته است. او مدام شماتت می شود این کار را بکن آن را نکن. این بد است آن خوب است. دختر کوچولوی دیروز که حالا سینه هایش بزرگ شده، از این وضعیت احساس خوبی ندارد و برای کوچک نشان دادن خود به دیگران قوز می کند. دختر کته ها نباید بلند بلند بخندند آخر بد است مردم چه بگویند؟

او حق ندارد در مجلس مختلط و میان پسرها و مردان فامیل بنشیند وگرنه زن های فامیل می گویند که او سبک است و حرف در می آورند. اصولا ضرب المثلی هم وجود دارد با این مضمون «دختر کته شدی که نمی شود تو را دید؟»

آری دختر کته را نمی توان دید، او اصلا وجود ندارد، در اتاق دیگر خانه یا در زیر زمین جای اوست. گاهی مردان فامیل از دیدن ناگهانی دختر کته انگشت حیرت به دهان می گزند که نام خدا چقدر کلان شده است.

دختر کته سخن نمی گوید که مباد آوازش را غیر بشنود. روی می گیرد که سیمایش را آفتاب نبیند و از این روست که حافظ سال ها قبل گفته است:

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران              بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید.

این طور است که در بسیاری از ازدواج ها البته در افغانستان اصولا دیدن روی زوج ها فقط و فقط شب عروسی امکان دارد، البته برای ما مهاجرهای افغان در ایران و سایر نقاط این محدودیت دیگر برداشته شده، یعنی خانواده ها امکان صحبت و تبادل ارا را می دهند قبل از ازدواج. اما خیلی از ازدواج های سنتی در گذشته و بسیاری همین امروز هم بدون دیدن روی دختر انجام می شود. دختر هر چه پوشیده تر و ناپیداتر گران بهاتر.

کسی چه می داند چند هزار عقده فروخورده درون دل این دخترها جای دارد، چه حرف ها و کلماتی ست که آنها می خواهند بگویند و نمی توانند. ترس از رسوایی، ترس از غیرت بابا، رگِ گردن برادر، ترس از آه مادر ، کدام را می توان به جان خرید؟

رمان « ناشاد » اثر تازه نویسنده افغان محمد حسین محمدی قصه یک دختر کته است. مادرش نام او را ناشاد گذاشته است شاید برای این که از او راضی نیست. رمان داستانِ محدودیتها وکشفیات یک زن جوان از بدن خویش است. دختری که در یک زیر زمین زندگی می کند و حق بیرون امدن از آن را ندارد.

خیلی دوست دارم این رمان را که در کابل منتشر شده بدست آورم تا از سرانجام ناشاد اگاه شوم.

یادداشت های یک مهاجر افغان

More from علی بودا
نواز همیشه مرغش یک پا داشت
نواز آدم جالبی بود اما نام او که از نوازش و لطافت...
Read More