به بهانه فیلمِ حوض نقاشی

حسین را وقتی پیدا کردند که مرده بود. چهار روز بود که همه سوراخ سمبه‌ها را در جستجویش می‌گشتیم و آخر سر بوی تعفنش ما را حوضبه او رساند. همبازی‌هایم، کسانی که از سنگ پرتاب کردن و فلفل فوت کردن توی چشمان حسین ابایی نداشتند فردای روز خاکسپاری، بازی‌هایشان را از سر گرفتند و این‌ها فرزندان پدرانی بودند که روز تشییع جنازه انگار حیوان مرده‌ای را از ترس تعفنش زیر خاک پنهان می‌کنند. برایم عجیب بود که برایشان مهم نیست. تلخی آن روز در دلم ته نشین شد وقتی کسی قطره اشکی هم برایش نریخت.

با دیدن فیلم «حوض نقاشی» مازیار میری، دوباره این خاطره تلخ، پیش چشمانم نقش بست. فیلم جدید مازیار میری به روابط خانواده‌ای سه نفره‌ می‌پردازد که پدر و مادر خانواده از بهره هوشی پایینی برخوردارند و همین موضوع، فرزند باهوش آنها را می‌رنجاند.

پیشتر، کارهایی نظیر سوته‌دلان و مادر، اثر علی حاتمی به خوبی به زندگی این قشر از اجتماع پرداخته و سادگی و بی تکلفی دنیای آنها را زیبا و شاعرانه به تصویر کشیده بودند.

رضا و مریم در «حوض نقاشی» کاراکترهای کندذهنی هستند که یادآور نقش های به یادماندنی مجید دوکله و غلامرضسوته دلانا در فیلم سوته دلان و مادر هستند. هر چند اینجا خبری از آن دیالوگ‌های ماندگار با صدای منوچهر اسماعیلی نیست و روایت به گونۀ دیگریست اما شخصیت‌های عقب مانده نه تنها به سرپرست نیاز ندارند بلکه خود در کارخانه داروسازی کار می‌کنند و قیم فرزندی نیز هستند.

مستقل بودن و در بین اجتماع بودنِ افرادی که مشکلات جسمی دارند تصویری است که همیشه آرزو داشتم در کوچه پس کوچه‌های همه شهرها شاهدش باشم.

این تصویر ایده‌آل‌تر می‌شود اگر در آن چنین افرادی دائما از چتر حمایتی ارگانهایی نظیر بهزیستی برخوردار باشند. عقب ماندگی شان باعث نشود که ناف‌شان را از اجتماع ببرند، در معرض تمسخر قرار بگیرند و از ترس کتک خوردن آنقدر گوشه‌ای کِز  کنند تا بمیرند و بوی تعفن شان ما را به خرابه‌ای در انتهای کوچه‌ای بن‌بست بکشاند.

http://www.hozenaghashi.com/news/

More from آراد افشار
برادرم نباید می مرد
 زندگی را شبیه گیلاس کشید و من را جانوری دراز قامت با...
Read More