میلیاردرهای جهان در این لحظه

شاید همه ما در بین اقوام وآشنایان، آدم های بسیار هدفمندی را می شناسیم که فکر و ذکرشان پولدار شدن هر چه بیشتر است. خودم یکی از آنها را از نزدیک می شناسم. شاید حوالی 20 میلیون دلار سرمایه دارد و هنوز 38 سال بیشتر سن ندارد. دقت، پشتکار و حتی از خودگذشتگی اش بی نظیر است.032612_cover_ivanishvili cov4

آدم سخت کوش و کم مصرفی است. روزی حدود 14 ساعت کار می کند. در سه شهر مختلف امریکا املاک و مستغلات دارد و مدیریت اجاره و تعمیر و خرده کاری هایش را خودش انجام می دهد. همزمان نیز در یک شرکت امریکایی از مدیران رده متوسط است. سرش به کار خودش گرم است. همسر و فرزند دارد و خلاصه اینکه عضو معمولی با رفتار معمولی دنیای معاصر است با سلیقه های و تفریحات مشابه با بسیاری از مردم معمولی جهانی که می شناسیم.

من به خودم اجازه نمی دهم که به برداشت کلی در باره اینگونه آدمها برسم. اما به هر حال او خصوصیاتی دارد که به او کمک کرده است تا به این موقعیت برسد. او در منصفانه ترین تعریف عاری از هر گونه « ترحم » به دیگران و به خودش است. مثلا با چنان لذتی از افزودن اجاره مستاجرانش در بهترین منطه شیکاگو می گوید که انگار محل را به ماشین ها یا آدم های فضایی اجاره داده است.

او در ضمن به شدت خسیس است و قبل از آمدن به تورونتو به من ایمیل می فرستد که برای سوار کردن او به فرودگاه بروم. بارها شده است که در سرما و گرما خودش و همسر و فرزندش را در یکی از خروجی های ساختمان فرودگاه منتظر نگه داشته است بدون اینکه به خودش اجازه دهد از تلفن موبایل خود به من که در بیرون فرودگاه پارک کرده ام خبر دهد که رسیده است. خوب چون من و او این ماجرا را می دانیم مجبور هستم هر 15 دقیقه محوطه فرودگاه را دور بزنم تا شاید آمده باشند!

برای من، شخصیتی چون او هرگز معما نبوده است. می دانم که چگونه می اندیشد و با چه زحمت بیکرانی بر روی آن پافشاری می کند. او این شیوه بودن را از کودکی نیز داشته است. مثلاً مبلغ 40 هزار دلار، پس اندازی بود که از انباشت پول توجیبی ها، هدیه های نقدی و کارهای نیمه وقت قبل از دانشگاه رفتنش فراهم کرده بود.MEGACITIES_COVER_FINAL

یکبار با اصرار زیاد ( وقتی که یکی از آپارتمان هایش در فلوریدا برای دو هفته خالی مانده بود، دعوت مان کرد که تعطیلات کوتاهی را مهمان او باشیم. شب اول ورود ما، در حین شام، یک بطری کوچک شراب قبلا باز شده، که در یکی از پروازهایش مجانی گرفته بود را به روی میز آورد و هر دو در باره این رفتار شجاعش حسابی خندیدیم. البته در تمام 4 روزی که آنجا بودیم من مختارانه تبدیل شده بودم به یک رستوران تمام عیار خانگی و روزی سه وعده غذا پختن، تفریح اصلی من در طی مسافرت بود.

او همیشه به مجله فوربس و گزارش لحظه به لحظهِ میلیاردرهای دنیا سر می زد. یک بار  از او پرسیدم آخر تو کجا و این پول های نجومی کجا؟ اگر تا 40 سال دیگر به همین میزان کار کنی و درصد رشد سرمایه ات همیشه در بهترین وضعیتی باشد که توقع داری مگر آیا بیشتر از 200 میلیون دلار خواهی داشت؟ او خیلی ساده، جدی و بدون درنگ جواب داد: « اصلا معلوم نیست من شانسم از هیچکدام بقیه کمتر باشد.»

همه اینها را گفتم تا به یک اقرار شخصی برسم. دفعه آخری که این دوست «مخصوص» را دیدم با هیجان و شعف، از  برنامه نرم افزاری که مدتهاست خواب و خوراک را از من گرفته است و مدیر شرکت با اعتماد تمام از فروش نجومی این برنامه می گوید و اینکه همین روزها… که به یکباره با لبخند رندانه ایی به من گفت: « دیدی! چقدر راحت می تونی به بلندپروازی ها و امیدهایت جولان بدهی؟  دیدی همه چیز امکان پذیره. ببین چقدر شبیه من شده ایی!»

 

More from سعید داورپناه
چرا شرکت های Start-up شکست می خورند
قبل از اینکه به دلایلی اشاره کنیم که باعث شکست یک کمپانی تازه...
Read More