«آخ، قربانت بروم. دلم با تو در اطاق خودم بودن را میخواهد. آن بعدازظهرهای گرم بیهوشکننده و آن خوابهای تابستانی و آن عریانی سراپای ترا چسبیده به عریانی سراپای خودم میخواهد. یعنی میشود میشود که دوباره ببینمت و ببوسمت، میشود؟ شاهیجانم، باید برایم دعا کنی. قربان لبهای عزیزت بروم. قربان چشمهای عزیزت بروم. قربان بند کفشهایت بروم. چه دوستت دارم، چه دوستت دارم، چه دوستت دارم»
فروغ او را دوست داشت و می پرستید. دنبال دلیل خودمان برای این علاقه نگردیم. این بیعدالتی به حس و خواسته یک انسان دیگر است. یک بی احترامی است.
یکی میگه شیفتگی فروغ به گلستان علائم یه نوع بیماریه. یکی میگه دفاع از این عشق ممنوع یک ادای روشنفکریه
یکی میگه پس زن گلستان چی؟ انگار این خانم یک دختر تو سری خورده بدبخت و آماده نجات است. یک لحظه فکر نمی کنیم که همسر گلستان یک بزرگسال با شعور و ذهن مستقل هم می تواند باشد که براساس موقعیت خاص زندگی اش، خواسته که همسر گلستان بماند.
این عشق و تمنا که فروغ مثل همیشه با زیبایی تمام وصف می کند یک رفتار روشنفکری نیست. این جذابیت و شیفتگی را تقریبا اکثریت بشر اگر خوش شانس باشد تجربه کرده است. این تمنای بدن و میل به در هم تنیدن با فردی که برای ما دوست داشتنی است درون دهات سراسر جهان تا شهرهای کوچک و بزرگ همیشه وجود داشته. آنهایی هم که این تجربه و تمنای انسانی را عملا نداشتند درون خیال شان بارها و بارها تکرار کرده اند. ربطی به روشنفکری ندارد.
دست برداریم از قضاوت هر آنچه که شبیه ما نیست.
اگر واقعا دل مان برای اخلاق جامعه می سوزد هر چه که با ما متفاوت است را نیت خوانی نکنیم. اگر قبول شان نداریم و خوش مان نمی آید حق ما است ولی دنبال بهانه و دستاویز و استدلال اخلاقی برای نفی شیوه زندگی شان نباشیم.
شما را به هر که که می پرستید نگویید پس داعش و ج. ا هم حق دارند هر کاری دل شان می خواهد بکنند. نه. چون آنها اساس وجودشان و قرارشان بر کنترل و سرکوب هر نوع تفاوت و اخلاق بشری دیگر جز خودشان است. مثل آنها نباشیم
بهترین تاثیر مثبت در افزایش شعور اخلاقی جامعه بشری، پذیرفتن تنوع انواع خلاق بشر هست.