این چند روز را در زادگاهم در شهر کوچک استهبان در استان شیراز گذراندم. شهری که تا این اواخر شدیدا مذهبی بود:
سوار یک تاکسی شدم. راننده گفت متولد ۴۸ است. ماشین درب و داغانی داشت که دو بار در راه خاموش شد! گفت دو ماه پیش تعمیرش کردهام اما قطعات بدردنخور در بازار است و تعمیرات گران.
مدتی از وضع زندگی نالید و کم کم شروع کرد به بد و بیراه گفتن به آخوندها. درباره رضا پهلوی پرسیدم. گفت حرفهایش را گوش داده و هوادارش بود. میگفت کی این مملکت نابود میشود. گفتم چرا مملکت؟ گفت من که بلد نیستم منظورم همین آخوندا هستند بروند پسر شاه بیاید. گفتم نظر همکارانت چیست؟ گفت همهشان طرفدار پسر شاه هستند. گفتم حرف دل خودت را میزنی یا نظر آنها؟ گفت نه طرفدارش هستند( به گمانم مقداری هم اغراقِ هوادارانه داشت).
با یک معلم بازنشسته ساکن تهران ولی استهبانی تبار، گفتگو کردم. میگفت پهلویها عرضه ندارند وگرنه شاه اگر تعداد کمی از رهبران را کشته بود انقلاب نمیشد. شاه اگر عرضه داشت که به آن راحتی ول نمیکرد برود تا خودش و خانوادهاش سلامت و راحت باشند. باید میایستاد.
یک نفر که قبلا اصلاحطلبان بود و حالا طرفدار رضا پهلوی شده معتقد بود در شرایط کنونی گزینه و امکان دیگری نیست. میگفت اغلب کارگران دنبال فرصتی برای انتقام از حکومتیهایند. میگفت یک نفر را میشناسد که قبلا فرد حکومتی بوده و حالا حسابی ترسیده است.
با دختری صحبت کردم. ناراضی اما ناامید از رفتن حکومت بود. میگفت اگر پسر شاه برگردد خوب است اما بعید است چنین چیزی رخ دهد. این حکومت فعلا هست.
یک مغازهدار، اول از وضعیت جدید مالیات نالید. میگفت توانستند با یارانه سیصد چهارصد هزار تومانی درصد زیادی از همشهریها را آرام کنند. می گفت قبل از واریزی یارانه خیلی ها جلوی مغازه ها به خاطر گرانی به حکومت و خمینی و خامنهای آشکارا فحش می دادند ولی با یارانه فعلا آرامترند.
یکی که می گفت جمهوریخواه است معتقد بود باید دور افرادی چون شعله سعدی و ستوده و… جمع شد و اگر آنها متحد شوند اثر زیادی خواهند داشت. البته برخلاف قبل کمی هم به رضا پهلوی فکر میکرد. پدرش که اتفاقا در شهرستان در انقلاب پنجاه و هفت فعال بود میگفت برای من جمهوری و مشروطه مهم نیست. شعله سعدی باشد یا رضا پهلوی. مهم برونرفت از این شرایط و بهبود وضعیت است.
با دو طرفدار حکومت صحبت کردم. هر دو دستکم به مشکلات اقتصادی اذعان داشتند. یکیشان مشکلات را گردن دولتها و مردم میانداخت و خامنهای را خوب میدانست. دومی مشکلات را گردن روحانی می انداخت.
سر جمع بگویم به گمانم گرانی و تورم درصد زیادی از مردم ناسیاسی را هم به سمت سیاست برده. برخی هم به مرگ خامنهای و تغییرات پس از ان امید دارند. خواه به صورت تغییر از درون حکومت به دست مجتبی خامنهای یا گسترش اعتراضها.
به نظر من رضا پهلوی احتمالن مدام محبوبتر خواهد شد. بسیاری از استهباناتی ها زمینهاش را دارند که به هوادارانش بپیوندند هرچند برخی حتی از همینها هم او را ناتوان میدانند. جو سیاسی به سرعت در حال تغییر است و… (البته طبیعتا نقش رسانههای بزرگ مهم است ولی به گمانم فعلا رضا پهلوی زمینهی بسیار بیشتری برای افزایش هوادار دارد تا بقیهی شخصیتها و …).
پ.ن اول: در شهر کوچک ما مردم عادی معمولا اصطلاح پسر شاه را بکار میبرند، نه رضا پهلوی یا شاهزاده. تا جاییکه یادم است قبلا بیشتر ولیعهد میگفتند.
پ.ن دوم: البته در شهر خودم تک و توکی مرا میشناسند احتمال دارد جلوی من سیاسیتر از واقعیتشان باشند.
پ.ن سوم: به گمانم افرادی که قبلا هم سیاسی بودند دیرتر برانداز سخت بشوند و به ویژه دیرتر سمت رضا پهلوی بروند تا افراد عادی نوسیاسی.
تقریبا همه اصلاحطلبانی که میشناسم به واقع قبلا هم به صورت تاکتیکی اصلاحطلب بودند و فکر میکردند با هزینه و ریسک کمتر شاید بتوان حکومت را پایین کشاند. آننها اکثرا برانداز نرم بودهاند و معمولا هم همیشه جمهوری خواه سکولاربودند. حالا تک و توکی سمت مشروطه آمده اند یا معتقدند شاید ناچارا باید کنار رضا پهلوی ایستاد تا از شر حکومت رها شویم و…. به هر حال در بین شان تنوع نظر زیاد است
پ.ن چهارم: در دو سه سال اخیر حجاب هم به شدت در این شهر سابقا شدید مذهبی کاهش یافته. مذهبیها یا دستکم مذهبیهای سختکیش به شدت در حال باختن قافیهاند. کلا فضای فرهنگی از جهات گوناگون خوب و بد به شدت در حال تغییر است.
پ.ن پنجم: طبیعتا خیلی از شنیدهها و گفتگوها خلاصه شده و زبان محاوره کمی عوض شده …کوشیدم لپ کلامها بیان شود. برخی جاها هم گمانهزنی خودم بود که اشاره شد.