در یکی از شهرهای کوچک، صاحب یک بقالی شاهد عبور نوازندگان دوره گرد از جلو مغازه اش است. او بر
اساس نوع محدودیت هایی که در کشور بر همه تحمیل شده می داند که حق ندارد برقصد.
اما او مثل هر انسان دیگری به طور طبیعی نمی تواند از واکنش ساده و زیبای خود پس از شنیدن موسیقی سر باز زند. او حتی اگر لازم باشد با دستان پنهان شده از پشت و اگر فرصتی یابد با خزیدن به انتهای مغازه، به تمنای ساده وجود خود برای رقصیدن پاسخ می دهد. انسان موجود زیبای است و میل غیرقابل کنترلی برای نشان دادن رفتار فرحبخش دارد.
دوست تان دارم – مهرانگیز پاشا