در ستایش عقب انداختن کارها

وقتی که حس می کنم کاری را که باید انجام دهم پشت گوش می اندازم. وقتی تصمیم نمی توانم بگیرم. وقتی قادر به انتخاب نیستم. درجا میزنم. وقتی تعهدم را نادیده می گیرم. دارم یک شمارش معکوس را در نظر می گیرم برای عملی نساختن چیزی که می دانم ممکن نیست.

موقعیتی که در آن هستم مصنوعی و غیرواقعی است. در ظاهر به نظر می رسد راحت هستم. همه کارها را نیمه کاره رها می کنم. اما در درونم مشغول یک جنگ جدی هستم با مسولیتها و تعهداتی که بزرگسالی بر روی شانه هایم گذاشته است.

به ایمیل های کار و دوستان جواب نمی دهم. قبض هایم را پرداخت نمی کنم حتی وقتی می دانم دارد دیر می شود. ریشم را نمی زنم. حمام رفتنم را عقب می اندازم.

در مرحله دوم این حس بیخیالی توام است با حس شرم از گناهی که دارم مرتکب می شوم. به یکباره سرشار از انرژی می شوم و به نظر می رسد می توانم همه کارهای انجام نشده را انجام دهم ولی عملا دارم به شکل رندانه ایی آن کار مهم و اصلی را نادیده می گیرم. هر کاری را شروع می کنم جز آنچه که باید انجام دهم.

در مرحله سوم وقتی که انگار همه سدهای مقاومت شکسته می شود و دارد دیر می شود باز به یک امید کاذب پناه می برم به یک خیال جادویی که شاید کار اصلی و مهمی که باید انجام دهم دیگر مهم نیست یا یک نفر دیگر آن را انجام می دهد یا اصلا دیگر نیازی برای انجامش نیست.

درست در این نقطه از انکار و فرار از مسولیت، همه بدنم مزه مقاومت و رویارویی در برابر اجبارهای زندگی را حس می کند بالاخره تن می دهم به انجام کار نهایی…

من سعی کردم که برای مدت کوتاهی از محوطه دستور زندگی بگریزم. سعی کردم سرانجام نهایی را به عقب بیاندازم. برای یک دوره کوتاه به مسخره بگیرم. سر به سرش بگذارم و این به شکل غیرعادی شادیبخش است و احساس قدرت می کنم.

احساس می کنم خدای کوچک و عجیبی شده ام که سرنوشتم را خودم برای لحظاتی تعیین کردم. برای وقت و زمان شکلک در آوردم.

من می دانم که تسلیم واقعیت می شوم و دوباره کارهایی که باید را انجام می دهم ولی با این لبخند مرموز و زیرکانه که حتما دوباره به جنگ زمان و واقعیت و مسولیت های تحمیلی خواهم رفت.

چون می دانم که همه ما بالاخره در آینده به لحظه ایی می رسیم که دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم. این یعنی من دارم خودم را برای عقب انداختن اتفاق نهایی آماده می کنم.

An Ode to Procrastination
https://www.theatlantic.com/magazine/archive/2021/07/an-ode-to-procrastination/619018/

More from ترجمه ونداد زمانی
قصه گدایی که سگ شد
راه همیشگی ام، از اداره تا خانه و از خانه تا اداره،...
Read More