سلام. من ۳۲ ساله هستم. حسابدارم . همسر هم پرستار است. آپارتمانی کوچک داریم و هنوز تو فکر بچه دارشدن تا ۵ سال دیگه نیستیم.
یه پژوی ۲۰۷ دارم. سفر و رفیق بازی مون به راهه. قبل از کرونا و تا همین دو سال پیش، سفر به کشورهای اطراف هم داشتیم.
کور هم که نیستم دارم هر روز می بینم هم اونهایی که خیلی خیلی وضعشون از من بدتره و همه اونهایی که توی یه فاز خیلی بالاترن. سالها است برا همین چندرغاز وضعیت تا جون داشتم سگ دو زدم. چاره ایی نداشتم. نجنبی از قطار جا می مونی و دیگه هر کاری کنی نمیرسی.
ولی هفتهایی نیست که یه شب از خواب نپرم از دست فکر و خیالها و بی حساب و کتاب بودن وضع مملکت …
تنها شانسم تو زندگی که ربطی به شرایط زندگی نداشت پیدا کردن همسرم هما است. ۴ ساله با همیم و واقعا ۴ سال طول کشید تا فلسفه همسرم رو قبول کنم.
هما می دید که دارم سگ دو می زنم که دستم رو نذارم روی سر یکی دیگه و خودم رو یه ذره بکشم بالا. ولی این رو هم دید که دارم عذاب میکشم چون هر چی می دووم به گرد گرونی و بلبشویی که هست نمیرسم ولی همش میگه «وقتی چاره ایی نیست از یه جایی باید دست از کلافه شدن بکشی»
اوائل نمی فهمیدم چی میگه. دختری که با پول باباش درس خونده و اجاره نداده حالا با من افتاده تو دردسر و از این حرفهای قشنگ میزنه. چهار ساله ولی پا به پای من داره سختی میکشه و هنوز همونها رو میگه.
تازه داره دوزاریم می افته چون دارم می بینم کلافه شدن و حرص خوردن و دست و پازدن های توی خشم و افسوس و غیض به کارم نمی آد. وقتی وضعیت همینه که هست حتما یه راهی هم هست که بشه بیشتر از اون دست و پای الکی نزد.
آره میگید برو خدا رو شکر کن وضعت بد نیست. ولی یه آدمی با موقعیت و حتی شانس من، سبک و سطح زندگی معمولی ام نصف همین ۵ سال پیش شده. با همین فرمون برم جلو ۵ سال دیگه هیچم. هیچ.
ولی هما میگه مهم این هست که همیشه بفهمیم کلافه شدن هیچ نفعی نداره. ما آدمهای این جامعه درب و داغون، این لاکچرری رو نداریم که کلافه بشیم.
دیگه حالا به این حرف بندیم تا ببینیم چی میشه.