خانوم های همدوره من از دوره دهه پنجاه خوب ميدونن وقتی صدای یک مرد را می شنیدند که سوال می کرد اين آدرس كجاست؟ نبايد برميگشتند و نگاه می کردند.
تقريبا همه ما نوجوان های اون دوره، اولين تجربه ديدن آلت مردونه، سر ظهر توی مسير مدرسه تا خونه، نصيب مون شده.
مردهای ميانسال سوار موتور يا پشت رل پيكانی قديمی يا حتی پياده، با زيپ های باز و لبخندی كريه، منتظر و مشتاق ديدن تعجب و ترس توي صورت های هنوز بچه گونه ما بودند…
خيلی ساله ديگه خبری ازشون توی خيابونها نيست. شايد همشون آلزايمر گرفتن و يادشون نمياد يه روزی چطوری وحشت رو به جون مون تزريق كرده بودند.
ولي انگار ميراث چندش آورشون رو، توی شبکه های اجتماعی از فيس بوك تا اینستاو توئیتر پخش كردند، این روزها بسیاری از زنان عكس های ضميمه شده آلت را آن هم از زوايای مختلف، دریافت می کنند همراه با سلام هایی که پاسخی نخواهد داشت.
روح و روان صدمه دیده پدران این نوع مردان شايد از ديدن ترس توی چشمهای ما، سرخوش مي شد و آروم ميگرفت، ولی اما متعجبم نسل جدید مردانی که آلت شان را به طور مجازی به رخ می کشند منتظر كدوم واكنش هستند که همچين چيزهايي رو ميفرستند؟ وقتی كه حتی نمی تونند بفهمند پيام شون ديده شده يا نه؟ شاید هم فقط به همین دلخوشند.