بشر موجود رنجور، حساس و شکننده ایی هست و همیشه غمگین چون هیچوقت نتوانست به آنچه دارد راضی باشد. ذهن خارق العاده بشر یک لحظه دست از تخیل نمی کشد و مدام نیاز جدید ایجاد می کند.
متاسفانه برای اکثریت بشر، دستیابی به نیازهای عزیز انسانی، سخت و دشوار و غالبا غیرممکن است. برای همین همواره ناراحت و نگران است.
همه این غم و اندوه بیشتر می شود وقتی پیر می شود و « مرگ» هم گریبانش را می گیرد.
بشر نمی خواهد بمیرد و برایش غیر قابل قبول است که مرگ را بپذیرد. برای همین از همان دوران نخستین، به فکر داستانسرایی برای فرار از مرگ بود. بعدها بهشت را خلق کرد چون زندگی اش عین جهنم بود.
بشر از همان ابتدا با خودش کوزه عسل و گندم و نیزه به درون قبر می برد چون امیدوار بود و باور داشت که زندگی به شکل دیگر در جای دیگر ادامه خواهد داشت.
هنوز نه جامعه دلخواه داریم و نه قدرت جلوگیری از مرگ… بسیاری از نیازهای ایجاد شده توسط ذهن خلاق مان هم که دست نیافتنی است.
اما با وجود همه بدبختی ها و کمبودها، داشتن همین مغز زیبا باعث شده است مدام تمدن بشری تحول یابد. ابزار کار و امکان بقای بهتری درست کنیم. مدام فهم بیشتری پیدا کنیم و ذره ذره بر همه نگرانی ها و نیازهای انسانی غلبه کنیم. قدم به قدم به سلامت و طول عمر بیشتری دست بیابیم.
بدون غم و اندوه، تمدن باز می ایستد