پدر بزرگ که فوت کرد ۵ ساله بودم. دو تصویر واضح از او در خاطرم مانده. یکی پیراهن کرم رنگی که دایره های کوچک قهوه ای رنگ داشت و با عشق، سفارش داده بود محمود خیاط برای دو نوه ارشدش بدوزد. پیراهنی که در چهارشنبه سوری سال بعد، آستینش سوخت و تصویر دیگر شوخی پدربزرگانه اش بود که دو انگشت را چنگک می کرد و آرام بینی نوه هایش را می گرفت.
پدربزرگ پدری، معروف بود به آتقی میدونی. حجره ای داشت در میدان میوه و تره بار تهران قدیم (انبار گندم) و بین میدانی ها معروف بود به خوش اخلاقی. خنده رو بود و دل زنده و شوخ. دستان بزرگ و زبرش که نتیجه دست به دست کردنهای هندوانه و خربزه بود فراموشم نمی شود.
با اینکه مذهبی بود و اهل دین و به شدت به آیت الله طالقانی علاقه مند بود، به انقلاب ۵۷ همیشه با نگرانی و تردید نگاه می کرد. البته هیچ گاه قفل کردن درهای خانه، مانع فرار و حضور عموهایم در تظاهرات نشد.
شاید این دلواپسی پدر بزرگ ناشی از آن بود که اگرچه خود هیچ گاه به عسرت گرفتار نشد اما قحطی و بی غذایی سالهای جنگ دوم جهانی را دیده بود و مفهوم فقدان را با تمام وجود در جامعه حس کرده بود.
هنوز هم بوی میوه فروشی و میدان میوه تره بار تهران، که در کودکی چند باری رفتم حالم را خوب می کند. کاش فرصتی و مجالی بود تا به اصل خودم، که گلچین طبیعت در دل شهرهای بزرگ است برمی گشتم و میوه فروشی می کردم .