کوچه های گرم امانیه اهواز

سالها پیش، بین نوجوانان رسم بود که پوسترِ خواننده ها یا بازیکنان موردِ علاقه شان را به دیوار اتاق شان می چسباندند. توی کوچه ما در محله امانیهِ اهواز، شهاب حسینی پوسترهای مدرن تاکینگ و ساندرا و تیم ملی برزیل را زیرِ تی شرت اش مخفی میکرد و به ما میفروخت. تی شرتی که عکس جرج مایکل رویش چاپ شده بود و از کویت برایش آورده بودند. البته زود قضاوت نکنید. این شهاب حسینی با آن شهاب حسینیِ بازیگر، هیچ نسبتی نداشت.

این یکی، کمربندهای پهنِ فلزی می بست و عینکِ ریبنِ به چشمش می زد و یک زنجیرِ طلائی کلفت همیشه به گردنش می انداخت که محضِ احتیاط یک آیه الکرسی هم به انتهای آن آویزان کرده بود که گناهِ انداختنِ زنجیرِ طلا برای مردان بقولِ آقای موسوی معلمِ پرورشی مان با ثوابِ دعا برابری کند.

البته خرید و فروش پوستر، کاری خطرناک محسوب می شد و شهاب بقول خودش با جانش بازی می کرد و موقعِ فروش، فقط گوشۀ پوسترها را از زیرِ تیشرتش نشان مان می داد که از کیفت آنها مطمئن بشویم. چون بعضی از پوسترها روی کاغذ روزنامه چاپ شده بودند که ارزش کمتری داشتند و بعد اگر کیفیت پوسترِ توسط ما تایید می شد عملیاتِ تعویض جنس با پول، در کسری از ثانیه در کوچه پس کوچه های گرمِ امانیۀ اهواز در ظهری خلوت، انجام می شد.

بعدها وقتی شهاب کارش گرفت یک ضبطِ دو کاستۀ پاناسونیکِ دست دوم خرید و کارش را گسترش داد و شروع به فروشِ نوارهای خواننده های مختلف کرد. فرامرز اصلانی و ابی و شهره و عمر دیاب و گاهی هم به سفارش مشتری، نوار گلچین می زد که البته گرانتر بود چون بقولِ خودش زمان و دقتِ بیشتری احتیاج داشت .

تا اینکه یک روز با یکی از بچه های محل دعوایش شد و پسرک شهاب را لو داد و بعد از بازداشت و شلاق، شهاب تا مدت ها با کسی رفت و آمد نداشت. فقط گاهی به خانۀ ما می آمد و با هم داریوش گوش می دادیم و صدایش را تا آخر بلند می کردیم. بعد از آرزوهایش می گفت و اینکه می خواهد پول جمع کند تا به کویت برود چون عمویش آنجاست و این را هم گفت که دختر عمویش را دوست دارد …

وقتی دانشگاه قبول شدم و به تهران آمدم دیگرتا مدت ها از شهاب خبری نداشتم. یک روز در یکی از چمدان هایم، زیرِ یک خروار کتابِ تستِ کنکور، یک پوسترِ تا شدۀ سامانتا فاکس پیدا کردم که گوشه اش با خط بدی نوشته شده بود: تقدیم به دوستِ عزیزم …

دیشب خواب دیدم با همدیگر در کوچه های گرمِ امانیه می دویدیم …

 

پژواک کاویانی در فیسبوک

More from پژواک کاویانی
خدا هم باید وقت اضافه بدهد
کاش زندگی هم یک چیزی داشت مثل وقتِ اضافه. مثلاً موقعِ مرگ...
Read More