شعری تازه از ابوالفضل حسنی – غزل مزل

نقاشی اثر رئوف حقیقی

عمر زرین ِمان تباه شده!
رنگ زنگی زده سیاه شده!
مزرعه رفته رفته گند زده!
خوشه ها ذره ذره کاه شده
برگ ما شاخه شاخه دود زده
دود ما حلقه حلقه آه شده
کفش ما تنگ بود قبلن ها؛
دل به دریا زده کلاه شده
راه ما را بگو که بر گردد!
از کجا؟! از کی اشتباه شده؟!
چاه ما را بگو که خالی شو!
از چه زندان مهر و ماه شده؟!
کوچه را گفته ای که عشوه نریز؟!
پنجره خالی از نگاه شده؟!

اسب دیروزی ِبدون یراق؛
شکل امروزی ِ سپاه شده!
حداقل من یکی که می دانم؛
شیخ ما رفته رفته شاه شده
آن دهانی که یک نخود جا داشت؛
آنقدر چاله خورده چاه شده
آن چراغی که در افق می سوخت؛
لامپ صد ولت خانقاه شده!

آنکه از پیش ما پریشب رفت؛
ناگهان آمده پگاه شده
آنقدر تو نیامدی ای دوست،
تخم لعنت زده گیاه شده!
دست از شانه ام بکش- بردار!
چند وقتی ست پرتگاه شده

خوردن تخم سگ صواب شده
دیدن روی گل گناه شده

 

Image Source
Drawing by Raoof Haghighi (@raoof.h)

More from ابوالفضل حسنی
ملاقات با اسپندیاری که سواد خواندن نداشت
بهش می گم؛ اسمتون چیه پسرجان؟ میگه اسپندیار. ف رو که پ میگه...
Read More