به کویر که میرسی، برخی واژه ها از واژه نامه ها به بیرون می جهند و تمام قد در برابرت می ایستند. لمس شان میکنی و در برت میگیرند. ترس و شکوه، خوف و اندیشه، زل زدن به دوردستها، فراق و دوری یار و بانگ جرس و باز ماندن از کاروان و… در کویر معناهایی دست اول دارد. بردمیدن و فرو شدن خورشید خود حادثه ای دیگر است.
شبهای کویر و دور آتش نشستنها سعادتی است برای آدمیزاد. به ویژه اگر دلداری دست در گردنت انداخته باشد و با آوازی حزین و همگام با شرارهِ آتش، آتشی در کارت کند. افسوس! به این سطر خو کردهام: «آی عشق چهرهِ آبیت پیدا نیست»! کسی که پا در کفش و دست در قلبم کند و کوتاه نیاید و نیست. بگذریم!
چند روز پیش فرصتی به دست آمد و با تنی چند از دوستان راهی سفر شدیم. از جادهِ خاوران تهران به سوی خاور رهسپار شدیم و به دامغان رسیدیم. از دامغان به سوی کویر مرکزی ایران راندیم تا جندق. از آن جا به خرانق و یزد و آن گاه مسیر یزد تهران را بریدیم و شهرهایی چون نایین و اردستان و کاشان و… را دیدیم و به تهران برگشتیم.
ما با مینی بوس سفر کردیم و در طول مسیر هر جا که دل مان خواست ایستادیم. هنوز بهار بود اما زمینِ کویر تشنه بود و یک شکم سیر آب می خواست. پوستهِ نمک چون شورهِ سر آدمها آزار دهنده بود. یک بطری آب معدنی را روی یکی از همین سفره های نمک ریختم و دلم خنک شد!
در طول مسیر دهها کاروانسرا و رباط دیدیم که بسیاریشان هنوز سالم بودند اما به امان خدا رها شده! دیوارها پر از یادگاری و دستخط مسافرانی بود که غم گمنامی آزارشان میداد! هنوز سر و صدای کاروانیان و زنگولهی شترها و خستگی بردگان را در باراندازهای این کاروانسراها میشد شنید و دید.
در کویر، آدمی ناخودآگاه کم حرف میشود و چشمانش را به شیشهی خودرو میچسباند تا دور دست را بنگرد. دوردست در کویر جایی است که آسمان کوتاه میآید و به زمین میچسبد و افق شکل میگیرد. هر چه هم بغل دستیها به حرفت بگیرند، مجبوری سکوت کنی و اخموی سفر لقب بگیری!
نمیدانم کویرهای دیگر نقاط جهان چگونه است، اما کویرهای ایران بسیار چشم نوازند. از کویر مرکزی که خاکی نرم دارد و چون دریایی مسطح و صاف در کرانه های آسمان پایان میپذیرد، تا هشت ضلعی های نمک و کلوتها و گزها و رمل ها و … میتوانیم از این همه زیبایی بهره ای ببریم و چهار جهانگرد را سوار شتر و ماشینهای صحرانورد کنیم و بگردانیم. اقتصاد مردم کویر میتواند شکوفا شود. به نظر من، فاصلهِ شهرهای معلمان تا جندق زیباترین نقطهی کویر است و جادهای که این دو شهر را به هم میپیوندد، یکی از زیباترین جادههای ایران.
بسیاری از مردم ایران کویرهای مرنجاب و مصر (غرب و جنوب دشت کویر) را میشناسند. به ویژه دختران و پسرانی که با تورهای مسافرتی میروند و خود را در این دو نقطه از چشمها میرهانند. بر دامن شنهایی که خیلی زود نقشها و نشانه های بودن و دراز کشیدن بر خود را میزدایند و راز پوشان قابل اعتمادی هستند.
مردمان کویر اگر بالای چهل سال داشته باشند، با دیگران فرق دارند و از چهل هر چه پایینتر بیاییم تفاوتشان با دیگران کم رنگ میشود. از نوع پوشش تا لحن و لهجه و از طرز راه رفتن تا واکنش نشان دادن! فکر میکنم فرایند جهانی شدن و ضوابط بازار قویتر از آب و هوا باشد! طرفه آن که صنایع چینی و فرهنگ دلالی و واسطهگری چنان کردهاند که صنایع دستی مردمان کویر نیمه جان شده است. از قالیبافی و ترمه دوزی تا قلمکاری و قالب زنی و …!
علاقهِ فراوان جوانان و نوجوانان کویر نشین به موتور سیکلت بسیار عجیب است! در تمام شهرهایی که رفتیم، موتور سواری چون مولفه ای فرهنگی به چشم میآمد. آشکار بود که موتور وسیله ای تفریحی است که گاهی هم به کارشان میآید! در روستای خرانق، کنار ارگ و باروی نیمه ویران این دیار، با دیدن پیرمردی که از آب قنات وضو میساخت و میخندید، ایستادم. دوست داشتم با هم چپقی چاق کنیم و چای تلخی بنوشیم. اما وقت نبود. به نگاه و خنده ای قناعت کردم و سوار مینی بوس شدم.
معماری شهرهای کویری را نمیتوان روایت کرد. مثل فیلمی هنری است که باید دید و چشم بر ریزه کاری هایش دوخت. از تاریخانه و بقعهِ پیر علمدار دامغان تا مسجد جامع نایین و از آسیاب زیرزمینی و شگفت انگیز این شهر تا زندان اسکندر یزد… نه! اینها را فقط باید دید. همین!
به وارونهِ بافت تاریخی شهر یزد، که بسیار سالم مانده و پیوسته کنترل و بازسازی می شود، بافت تاریخی شهرهای دامغان، جندق، نایین و روستای خرانق، در حال نابودی است.
باغ در کویر معنایی خاص دارد. مفهوم چار (چهار) باغی های ایرانی را در کویر بهتر میتوان فهمید. باغهای تاریخی در جندق و نایین و طبس و کرمان و شهری نیمه کویری چون کاشان، فقط باغ نیستند. دیوارهای بلند آنها و عمارتهای زیبا و معماریهای شگفت و جویهای آب و … بیانگر اهمیت سبزی و آب در کویر است.
سفر به کویر را از دست ندهید.