جد من میرزا کلارک

پدربزرگم، فتح‌الله نیستانی، تا همین بیست و دو سال پیش در قید حیات بود، البته چون در کرمان زندگی می‌کرد و به ندرت به تهران می‌آمد فرض بر این بود که زنده است. سرجمع شاید ده بار دیده بودمش، بار آخر هم در مراسم ختم پدرم بود که همراه با دوتا از عموهای ناتنی‌ام از کرمان آمد و بعد از مراسم زود رفت.

می‌گویند من خیلی شبیه به فتح‌الله خان هستم که خوش صحبت بود و زیادی خون‌گرم… پدربزرگم دو همسر قانونی داشت که با هیچکدام زندگی نمیکرد چون هیچکدام راهش نمی‌دادند و خدابیامرز از این بابت خیلی خوشحال بود.

بعد از مرگ فتح‌الله خان عکس قاب شده‌ای از ایشان به ما رسید که مادر گذاشتش روی بوفه کنار قاب عکس مرحوم پدرم و چند ماه بعد عمه‌ام عکس قاب شده‌ای از پدر پدربزرگم به ما هدیه کرد که آن هم رفت روی بوفه کنار عکس بقیه‌ی متوفیات.

اسم پدر پدربزرگم میرزا نصرالله خان بود ملقب به “میرزا کلارک” و کسی نمی‌دانست چرا در خانه کلارک صدایش می‌کردند… قاب‌ها چند سالی روی بوفه‌ی اتاق پذیرایی بودند تا این‌که مادر خانه را فروخت و هر سه قاب را گم کرد.

 از میرزا کریم بک، پدر میرزا کلارک اما عکسی ندیده بودیم، مادربزرگ می‌گفت جد بزرگ ما، خوش‌خط و خوش‌تیپ بوده و چون مادر بزرگ فکر می‌کرد هرکسی خوش‌خط باشد لزوماً خوش‌تیپ هم هست کسی حرفش را جدی نمی‌گرفت…

 جد بزرگ ما، میرزا کریم بک، در زمان ناصرالدین شاه رئیس چاپارخانه‌ی کرمان بود و چون برای رساندن یک نامه‌ی مهم به دست شاه به تاخت از کرمان به پایتخت آمد و بین راه چند رأس اسب را سقط کرد تا به موقع برسد خلعتی ترمه از ناصرالدین شاه قاجار گرفت که بقایای بید نخورده‌ی آن هنوز نزد اقوام ما موجود است.

البته پدرم حوصله نداشت از جدش برای ما حرف بزند همان‌طور که حوصله نداشت برای دیدن اقوامش به کرمان سفر کند و همان‌طور که حوصله نداشت زیاد زندگی کند… این داستان‌ها را مادربزرگ تعریف می‌کرد که هم وقت داشت و هم یک عالمه حوصله و چیزهای دیگر…

مادربزرگ می‌گفت که میرزا کلارک دست‌های قشنگ و انگشت‌های کشیده‌ایی داشت، مادربزرگ تنها کسی بود که خاطره‌ای از انگشت‌های دست پدرشوهرش داشت و همینطور از خط او که می‌گفت به خوبی خط میرزا کریم بک بود اما هیچ‌وقت از دست‌های شوهرش، فتح‌الله خان، تعریف نمی‌کرد چون از مرد هوسباز دوزنه خوشش نمی‌آمد هر قدر که انگشت‌هایش کشیده یا خطش قشنگ باشد…

وسط دید و بازدیدهای نوروز یکی از اقوام لطف کرد و نسخه‌ای از عکس میرزا کریم بک نیستانی را به من بخشید و… از همه مهم‌تر این‌که یک جعبه دستمال کاغذی نرمه ملبس به روکشی از پارچه‌ی ترمه که از بقایای قبای مرحمتی ناصرالدین شاه دوخته شده و نزد ایشان بود را به من نشان داد…

امروز خوش‌وقتم که می‌توانم شجره‌‌نامه‌ی خانوادگی‌ام را تا زمان ناصرالدین شاه رسم کنم، هنوز اطلاعی از اجداد میرزا کریم بک در دست ندارم اما مطمئنم همگی خوش‌تیپ بوده و خط قشنگی داشته‌اند.

توکای مقدس

More from توکا نیستانی
من اصغر هستم
تعطیل نوروزی یعنی وقتی که ساعت ده صبح توی رختخواب دراز بکشی...
Read More