نامادری ها و ناپدری ها هم مهربانند

photo y Mohammad Roodgoli
photo y Mohammad Roodgoli

دو دختر من نهال و سارا فقط بیست ماه با هم اختلاف سن دارند. دو سالِ بعد از تولد سارا، سخت ترین دوران زندگی ما بود. زن و شوهری شاغل، بدون کمک موثر، و مادری که  اصرار دارد از شیر خود فرزند خردسال را تغذیه کند، به چنان کلاف سر در گمی تبدیل شده بود که اکنون دشوار می توانم باور کنم چطور آن دوران سپری شده است.

در این میان، بچه ها گر چه معصومند و پاک، اما استعداد فوق العاده ای هم در بهم ریختن اعصاب والدین خود دارند. انجام وظایف مادری یا پدری در این شرایط، اعصاب نیرومندی می خواهد. یک بار نزدیک به بیست و چهار ساعت، خواب و آرامش نداشتیم.

 سارا مریض بود، گرسنه هم بود، مدام گریه می کرد. همسایه پائین ما که شاهد این همه ناراحتی بچه بود، به داد ما رسید. از مخالفت دکترها با قنداغ کلی انتقاد کرد و اجازه خواست که کمی درست کند، نبات هم با خود آورده بود. از خدا خواسته نسخه ایشان را اجرا کردیم و سارا حسابی راحت شد و خوابید. ساعت حدود دو بعدازظهر بود که یک دفعه با سر و صدای دختر دیگرم، مجددا سارا بیدار شد و دیگر نخوابید. بی اختیار و به با حالتی عصبی نهال را مورد سرزنش قرار دادم .نهال کاملا ترسید، کِز کرد و در تخت خود آرام گرفت.

من عمیقا از کرده خود پشیمان و افسرده شدم. حال بسیاری ناراحتی داشتم. ساعتها طول کشید تا وضعیت عادی پیدا کنم. همسرم بیشتر با نهال بود تا احساس آرامش کند.

این اتفاق درست مقارن با اوج اختلافات دوستم و همسرش بود که دو فرزند از ازدواج های قبلی داشتند و مشکلات شان با بچه های شان را ما و بقیه همسایگان به حساب ناپدری و نامادری بودن شان گذاشتیم. وقتی چند ساعتی از عصبانیتم گذشت و آرام شدم، ناخودآگاه به همسرم گفتم : به راستی اگر یکی از ما، نامادری یا ناپدری نهال بودیم، چه اتفاقی می افتاد؟ چرا ما از اتهام های ناپدری ها و نامادری ها مصون هستیم. مشکلات آنها نیز شاید از همین اتفاقات طبیعی خانوادگی شروع شده بود؟

More from محمد بابایی
دیوار فیس‌بوک و آهوی بیابان
در ایام بچه‌گی در همسایگی ما راننده کامیونی زندگی می‌کرد که مدام...
Read More