تازه هفت سالم شده بود که سکته کرد و مُرد. همیشه توی ذهنش یک داستان مهیج یا یک خاطره از دوران جوانیاش حاضر و آماده داشت. پدربزرگ با داستانهایش ما بچهها را به سفری خیالانگیز میبرد که دل کندن از آن گاهی اوقات بسیار سخت میشد. وقتی که مرد گریه نکردم. خیلی از بچهها مثل من هنوز توی داستانهایش غرق بودیم. مدتها در ذهن خیلی از ما زنده بود و رفتنش داستانی که بزودی باید تمام میشد. بعضی اوقات فکر میکنم شاید از آخرین رؤیایی که پدربزرگ برایم ساخته بود هرگز بیدار نشدم.
هنوز به عادت دوران کودکیام تا در واقعیت راهم به بنبست میخورد، راه خیال را پیش میگیرم و این کار آرامش خاصی به من میدهد. پدربزرگ به خوبی یادم داد تا با چشمان باز هم در خیالاتم غوطهور شوم و امروز از رؤیایی برگشتم که بهرام توکلی فیلمساز ساخته بود. رویایی به نام «آسمان زرد کم عمق».
از همان ابتدای فیلم با رؤیای امین همراه میشویم و این موضوع تا به انتها ما را در این شک نگاه میدارد که آنچه اتفاق افتاده تخیلات امین هستند یا ریشه در واقعیت دارند؟ شخصیتهای فیلم یعنی امین و احسان و غزل عاجز از روبه رو شدن با واقعیت بیرونی برای فرار از جبر تقدیر خیالپردازی میکنند و واقعیتی ذهنی میسازند و بیننده را همچون خودشان در تفکیک خیال از واقعیت دچار مشکل میکنند .