سلام بابا

یکی از ویژگی های نویسنده ساکن نروژ، محمد محب علی، این است که در نوشته هایش حرف های متین نمی زند و تصمیمات هوشمندانه اتخاذ نمی کند. ترفند دلپذیر نویسنده این است که هم اجازه می دهد روایت کنندهِ نوشته هایش، سریع قضاوت کند و به همان سرعت نیز، به شیوه ایی صمیمی افکار راوی خودش را نیز در معرض قضاوت خواننده قرار می دهد.

سلام بابا، حالت چطوره؟ سلام. زود بیدار شدی؟ مگه ساعت چنده اونجا. دیر وقت نیست؟ سکوتی کوتاه. نه بابا! خوابم نبرد زنگ زدم خواهر و مطلع شدم که مریضین. نگران شدم. نگران نباش بابا، ما دیگه عمر خودمون رو کردیم، آفتاب لب بومیم. از این حرفا نزنین دیگه، غربت کم دردیه، حالا هم مریضی شما. به خدا اگه میتونستم به جای آخر زمستون همین ماه می اومدم. نمی شه منم اینجا گیر افتادم.oldFatherTime

امیدوارم کارات روبراه بشه پسرم، نگران من نباش پسرم. این چه حرفیه دیگه بابا؟ مگه آدم سیب زمینیه بلا نسبت؟ ما هم دل داریم، حالا خارج اومدیم گناه که نکردیم. دارو تون رو به موقع می خورین؟ کی باهاتون میاد برین دکتر و بیمارستان؟ هیچکی پسرم، خودم رفتم. همه گرفتارن بابا جان توقعی از مردم نیست. یعنی چه؟ مگه این … گور به گور شده مرده که یه تک پا با شما پاشه بیاد دکتر. بچه هاش چی، اونها که بزرگ شدن. یعنی هیچکدوم از اونها هم نیم ساعت وقت ندارن با شما بیان ببینن این دکتر و بیمارستان کوفتی چی میگن؟

عصبانی نشو پسرم، من که گفتم خودم رفتم پیش دکتر. خواهرتم پاش درد می کنه، هزارتا مشکل داره. همین که هر دو روزی بار یه زنگی می زنه و چند وقت یه بار میاد غذا درست می کنه و این خونه رو جارو می کشه و مرتب می کنه ممنوش هستم. بچه هاش هم که درگیرن باباجان، اون پسرش که دانشگاه میره صبح میره شب میاد. دخترشم داره درس میخونه برا فوق.

اره ارواح بی غیرتش! شب بره صبح بیاد سنگین تره تا اینجوری یه پیرمرد رو تنها ول کنن. منکه گفتم بابا، من از کسی توقعی ندارم. اینجور حرف زدن هم درخور تو که تحصیل کرده ای و سالها در یک کشور متمدن زندگی کردی نیست. سکوت نسبتا بلند مدت. الو! باشه بابا مراقب خودتون باشین. عصری دوباره زنگ میزنم به خواهر. ببینم که این انسانیته یا نه؟ بد بابایی نبودین شما برا ما، برا بچه های الدنگ اونم بد پدربزرگی نبودین.

ول کن پدر جان! چرا آرامش مردم رو می خواهی بهم بزنی؟ من حالم خوبه و سرپا هستم فعلا. هروقت هم وقتش برسه سرم رو میزارم و میمیرم. تا زنده هستم اقلا با خواهرت قهر و تر نکن. بزرگترین خدمت شما به من همینه. دشمنتون بمیره بابا! این حرفا رو نزنین. من دشمن ندارم بابا جون، مرگ رو برا دشمنم هم نمیخوام. باشه برو بابا جان خرج تلفنت زیاد می شه. نه بابا با کارت زنگ میزنم، ارزون میافته. مراقب خودتون باشین پس. با عصا قدم بزنین که تعادلتون رو از دست ندین. شکستگی استخون تو سن و سال شما… باشه پدر جان، برو به کارت برس.cartier-bresson-child-carrying-painting

سر مزار مامان رفتین این اواخر؟ نه. مریضم بابا جان. باشه خودم میام با هم میریم. خداحافظ پس. خداحافظ، چقدر تاکید می کنم که مراقب باشین، داروهاتونو به وقت بخورین. چشم، خداحافظ. خداحافظ.

لباسام رو می پوشم و از خونه میزنم بیرون. اولین کیوسک یه لیوان قهوه میخرم و از شر سرما می پیچم تو ایستگاه مترو. قطار میاد، حالم خوب نیست. نگران بابام هستم، آدم خوبیه. اما مگه آدمای خوب نمی میرن؟ زبونم رو گاز می گیرم. گوشی همراهم رو در میارم شروع می کنم به بازی کردن تا برسم سرکار. تا فردا، فردای فردا و یک روزی که می دونم مرگ بابام رو ازم می گیره.

عصری مثل یک روبات بی جون میام خونه. می خوام به خواهرم زنگ بزنم تا ازش بخوام بیشتر مراقب بابا باشه اما روم نمیشه. اون موقع که می اومدم خارج، مامان مریض بود اما من باید میومدم و اومدم و مامان مرد. من که خودم چند سال یکبار میرم اونجا… ترجیح میدم دیگه بهش فکر نکنم.

More from محمد محب علی
دردِ بی درمونِ خیانت
میگن زمان، مرهم دردای بی درمونه. پنج سال گذشت و من هنوز...
Read More