بیشه‌ها هستند اما دریغ از یک گراز

مدتی پیش جایی دعوت دوستان بودم. منطقه ای خوش آب و هوا و بسیار زیبا .مسیر طولانی بود و چند ساعتی راه بود .بعد از ظهر به خاطر اینکه تنها نباشم دوستی را همراه کردم و راه افتادیم.

اواخر اردیبهشت ماه بود و منطقه کوهستانی…بعد از چند ساعت رانندگی در جاده ی پر پیچ و خم، در نهایت به یک جاده خاکی پیچیدیم که در اثر بارندگی گل و لای شده بود و باعث شد به زحمت به محل رسیدیم.

از ماشین پیاده شدیم. هوا خیلی سرد بود و تا چشم کار می کرد جنگل بلوط بود و لاله های واژگون. از پله های گِِلیِ لیز پایین رفتیم و وارد شب نشین کلبه ای شدیم که با چوب و برگ بلوط مسقف شده بود و شومینه هم پر از هیزم گداخته.

دوستان میزبان، استقبال گرمی کردند و ما را کنار شومینه نشاندند. همه چی بود. بساط لهو و لعب رو میگم. اما من همه ی حواسم به سیخ های کِنجهِ روی منقل بود. بوی خوش کباب از چند صد متری محل استشمام می شد و ما هم که به شدت گرسنه.

شب خوبی بود و انصافا خوش گذشت. موسیقی و کباب و آتش و سرما و بله …

مدتها بعد فهمیدم که کباب آن شب از گوشت گراز بود. متاسفانه کار از کار گذشته بود چون اگر حقیقتش را میدانستم به هیچ عنوان لب به کباب نمی زدم. نه به خاطر غیر بهداشتی بودن یا مکروه بودن آن که اصلا اعتقادی ندارم.

خارج از سلیقه و طبعی که همه ما برای انواع غذا و مزه داریم واقعا نگران کننده است که در این در وضعیت گرانی گوشت، طبیعت وحش ایران تبدیل به کشتارگاه شود.

یک زمان در بیشه های اطراف رودخانه ی مارون بهبهان تفریح ما زدن چوب به قوطی های حلبی بود و رم دادن گله های گراز… الان بیشه ها هستند اما دریغ از گراز.

More from ابراهیم تدین
داستان «میر شکار» – ۱۰
هوشنگ عشق لاتی داشت و سعی می کرد تهرانی صحبت کند و...
Read More