زندگی با دو چشم ملامتگر

رانندگی میکردم که به یکباره ماشین مقابل ترمز گرفت و من هم کوبیدم. ماشین مسافرکشی بود. داغان و زهوار در رفته. همان لحظه با خود گفتم نان صاحبش در روغن افتاد. راننده کنار خیابان پارک کرد. طبیعتا من مقصر بودم.

حالم گرفته شده بود ولی در نهایت به او گفتم فکر میکنی دست بالا چقدر هزینه ماشینت میشود؟ منتظر بودم تمام هزینه های بی ربط تصادف را از من مطالبه کند. کمی فکر کرد. گفت بیا برویم صافکاری. گفتم من وقت ندارم. گفت نمی‌شود باید برویم. از او اصرار و از من انکار. در نهایت پس از اینکه نشانی دفتر و منزلم را گرفت راضی شد مبلغی بیشتر از حد عرف مورد نظر را به او بدهم و رهایم کند.

چند روز قبل در ترافیک ترمز کردم و یک موتوری از پشت به زیر ماشینم رفت. راکب موتور زخم و زیلی سطحی شد. تمام لوازم پلاستیکی و چراغهایش خرد شد. به سپر و مه شکنهای ماشینم خسارت وارد کرد. موتوری خیلی مضطرب بود. احتمالا فکر میکرد مبلغ گزافی صرف پرداخت خسارت به من باید بدهد. به او گفتم کنار خیابان پارک کنیم. تا ببینیم چه میشود.

پس از اینکه موتور سوار و من به کنار خیابان حرکت کردیم به یکباره موتوری خلاف جهت گاز داد و فرار کرد. بیچاره نزدیک بود عابر دیگری را هم از دستپاچگی زیر بگیرد. بعدها همه نکوهش میکردند که چرا سوئیچ موتورش را بر نداشتم؟

من اما دوست نداشتم با برداشتن سوئیچ از موتورش، برچسب بی اعتمادیم را برپیشانی جوانک بکوبم. انسانها لایق اعتمادند. مگر اینکه خودشان نخواهند. تا اینکه امروز در مغازه ای رفتم و جوانک را اتفاقی دیدم. شاگرد مغازه بود. مرا شناخت اما من به روی خودم نیاوردم. خودش را سرگرم کارهایش میکرد.

پس از اتمام خریدم چند لحظه به موتورش تکیه دادم و با موبایلم حرف میزدم. فکر میکنم تا آخر عمرش دو تا چشم ملامتگر را همراه خود ببیند. من واقعا قصد نداشتم موقع تصادف از او خسارت بگیرم. اما فرارش باعث شد این فشار و استرس تا امروز همراه او باشد. کاش درس بگیرد.

چند ماه پس از تصادف شب عیدم باماشین مسافرکشی، از یک شماره ناشناس یک اس ام اس آمد. راننده همان ماشین بود. گفت « پولی که به او دادم خیلی زیاد بوده. چون ماشینش فرسوده و قدیمی است تصمیم گرفت لوازم و قطعات لازم را نو نخرد و دست دوم نصب کرد. بابت همین میخواست پولم را برگرداند. از اینهمه پاک نفسی شگفت‌زده شده بودم. به این فکر میکنم که روزگار چطور قضاوت مرا مثل سیلی بر صورتم کوبید.

واقعیت اینست که ما نباید انتظار داشته باشیم همواره انسانها از حساب و کتاب های عادی شده دور و برمان پیروی کنند. گاهی رفتارشان غافلگیر کننده و حیرت انگیز است. شاید خیلی ها دو چشم ملامتگر برای خود نمی سازند.

Image Source
https://www.theatlantic.com/

More from حمید علیزاده
ماجرای مرگ یک فیل و حسِ مفید بودن
ماجرای مرگ یک فیل و حسِ مفید بودن
Read More