همه سیلی می‌خورند. همه سکوت می‌کنند

اول راهنمایی که بودم یه شب خونه‌مون دزد اومد. من و بابام و داداشم، جمعه شب حدودؚ ساعتؚ هشت داشتیم برمی گشتیم خونه. مامانم هم خواهرم رو برده بود پارک. در رو که خواستیم باز کنیم دیدیم قفل شکسته و با کلید باز نمی‌شه.

همسایه‌مون هم که یه پسرؚ همسنؚ من داشت اومده بود تو کوچه با پسرش. ما نرفتیم تو خونه و زنگ زدیم به پلیس. یه پیکانؚ درب و داغونؚ پلیس از کلانتریؚ محل اومد. یه افسرؚ پلیسؚ شکم گنده با سبیلایی بلند که نوکش زرد بود و داشت می رفت تو دهنش از ماشین پیاده شد.

افسر شروع کرد به صحبت با پدرم. سرؚ کوچه‌مون یه ساختمونؚ نیمه ساز بود که چند تا کارگرؚ افغانی توش کار می کردند و شب ها هم همونجا می خوابیدند. در حالی که افسره داشت با پدرم حرف می زد، یکی از کارگرها از کنارؚ خونه‌مون رد شد. وقتی ماشینؚ پلیس رو دید وایساد. به هر حال جمعه شب بود و اون بنده خدا هم تفریح و سرگرمیؚ خاصی نداشت. از همسایمون پرسید: چی شده؟ همسایه‌مون جواب داد: دزد اومده خونه‌شون.

افسرؚ پلیس که دید کارگرؚ افغانی داره از همسایه‌مون سوال می کنه، حرفش رو با پدرؚ من نیمه کاره ول کرد و رفت سمتؚ کارگره. ازش پرسید: تو از کجا می دونستی که دزد اومده اینجا؟ اونم جواب داد: من نمی دونستم. افسره پرسید: پس واسه چی اومدی اینجا؟ کارگره جواب داد: رد می شدم. افسره داد زد: راستشو بگو! کارگره گفـت: راست میگم. افسره یه سیلی زد تو گوشؚ کارگره. هلش داد تو ماشینؚ پلیس و گفت تو کلانتری معلوم می شه.

پدرؚ من و آقای همسایه هم سکوت کردن. کارگرؚ بیچاره افغانی رو بردن کلانتری و فرداش که دیدند چیزی ازش در نمیاد ولش کردند. چند وقت که گذشت پسرؚ همسایه‌مون رفوزه شد. به یه بهانه ای از معلمش سیلی خورده بود و دل و دماغش به درس خوندن نمی رفت. مدیرؚ مدرسه اش وقتی فهمید پسر همسایه‌مون سیلی خورده، سکوت کرد.

همسایه‌مون با هر ضرب و زوری که بود پسرش رو برد خارج. پسرش تو خارج درس خوند، دانشگاه رفت و الانم وضعش خوبه. همون سال یه روز که از مدرسه بر می گشتم، تو پیاده رویؚ شلوغؚ خیابونؚ تخت طاووسؚ تهران، یه مردی محکم بهم تنه زد. بعدش بهم گفت حواستو جمع کن توله سگ و یه سیلی خوابوند تو گوشم. آدمایؚ دور و برم تو پیاده رو که شاهدؚ ماجرا بودن سکوت کردند.

سالهای بعد، من چند بارؚ دیگه هم سیلی خوردم. یا از دستؚ آدما یا از دستؚ زمونه ای که آدما درستش کرده بودند. تصمیم به مهاجرت گرفتم. مهاجرتؚ من مثلؚ یه سیلی بود که خورد تو گوشؚ پدرم. اون اصلاً دوری از پسرش رو دوست نداشت. آقای همسایمون که نمی خواست با مهاجرتؚ پسرش سیلی بخوره، خودش هم با پسرش رفت. برای یه آدمی به سن و سال اون، مهاجرت و شروعؚ دوباره زندگی از صفر مثلؚ یه سیلی بود که خورد تو گوشش.

نمی دونم چرا ولی حدس می زنم افسرؚ کلانتریؚ محله مون می دونست وقتی به افغانیه سیلی بزنه، پدرم و همسایه‌مون سکوت می کنند. معلمؚ پسرؚ همسایه‌مون هم می دونست وقتی سیلی بزنه مدیرؚ مدرسه سکوت می کنه. اون مردی که تو پیاده رویؚ خیابون تخت طاووس به من سیلی زد هم می دونست عابرا سکوت می کنند.

تازگی ها جایی خوندم یک و نیم میلیون نفر ایرانی تو صفؚ مهاجرت هستند. نمی دونم چند تاشون تا حالا سیلی خوردند ولی حدس می زنم وقتی که سیلی می خوردند اغلب اونهایی که دیدند سکوت کردند.

More from سهند سامی‌راد
گمشو تا لهت نکردم
از سر کار بر می گشتم خانه. سر راه رفتم به یک...
Read More