دکتر فرانسوی من

whd_2010_-_urbanism_and_healthy_living17_20100330_1431786201

رفته بودم دکتر.
برای گرفتن گواهی پزشکی.
پزشک، زن مسن ِ خوش لباس و خوش مشربی بود.
با اسم فامیلی خاورمیانه ای.
پیدا بود همسری خاورمیانه ای دارد.
شاید ایرانی.

لا به لای معاینه و سئوالات پزشکی گاه سئوال هایی دیگر هم می کرد.
پرسید:
چه مدت است در فرانسه ام؟
دوست پیدا کرده ام؟
زندگی اجتماعی دارم؟
افسرده نیستم؟
ورزش می کنم؟
سئوالات را بی حوصله اما خوش بینانه پاسخ می دادم.
نوبت به سیگار رسید.
پرسید روزی چند سیگار می کشید.
گفتم حدود پانزده تا.
گفت برای زنی به وزن و جثه شما زیاد است.
خوب است آرام آرام کمش کنید.
حرفش ساده بود اما مرا گیج کرده بود.
گنگ و مبهم نگاهش کردم.
بی لبخند.
صدایی در ذهنم می گفت:
چرا کم کنم؟
برای چه چیز؟
برای چند سال عمر بیشتر؟!
نگاهش در نگاهم خیره شد.
ردی از آشنایی در نگاهش بود.
انگار سابقه ای ذهنی از نگاه گنگ و مبهم و خالی من در ذهن داشت.
پس از ثانیه ها سکوت گفت:
شما جوانید.
بسیار جوان.
چهل سالگی تازه ابتدای زندگی ست.
دشواریها را پشت سر گذاشته اید.
وقت مزه مزه کردن زندگی ست.
سالهای زیبای عمر پیش رویتان است.
در سلامت کامل هستید از آن استفاده کنید.
حرف هایش برایم تکراری بود. حتی تا حدی کسالت بار.
امان از دست این فرانسوی ها و دلهای خوش شان. نگاهم همچنان بی روح بود.
صورتم بی لبخند.
او اما لبخندش پر رنگ تر شده بود.
با رنگی از استیصال.

موقع خداحافظی به طور غیر متعارفی بازویم را گرفت.
دوباره در چشم هایم خیره شد.
جا خورده بودم.
از فرانسوی جماعت چنین حرکاتی بعید است.
و بعید تر چنین حرف هایی آن هم با چنان لحنی.
لحنی با ردِ محوی از اصرار و درخواست.
گفت:
آدم های زیادی دوست تان دارند.
آدم های زیادی منتظرند که دوست شان داشته باشید.
قدر بگذارید … سلامتی و دوستی را

صبا صاد

image source

http://www.designmattersatartcenter.org/proj/world-health-day-2010-urbanism-and-healthy-living/

Written By
More from ص.ص
نانت، شهر قصه گوی من
میلیونها ایرانی به دلائل بسیار متنوع تصمیم گرفته اند با مهاجرت به...
Read More