از معضلات يك طبقه اجتماعی به طبقه مرفه تر پیوستن

اون روز بوشهر هواش ابری بود. كنار ساحل با دوستم در حال قدم زدن بودم. بعد از چند لحظه يك لندكروسر مشكی پارك كرد و يه آقای شيك پوش كه يه عينك نه چندان تيره ( مخصوص هوای ابری ) رو چشمش و كت شلوار هاكوپيان تنش، ازش خارج شد و در حاليكه قدم می زد يه سيگار كنت هم دود می كرد.

بعد از هر پُك كه می زد دود رو از كنار لبش با يه حالت جالبی خارج می شد. به دوستم گفتم حس ميكنی چقدر اين آقا از موقعيتش رضايت نسبی داره؟

هنوز حرفم تموم نشده بود كه يهويی ديدم يه پرايد قراضه پارك كرد يه آقای ميانسال از توش در اومد و شلوارش رو تا زير گردنش كشيد بالا و تازه يادش اومد كه زيپش بازه، اون رو هم كشيد بالا و در حاليكه انگار بجای آدامس لنگه كفش می جويد مستقيم رفت تا كمر تو آب دريا و شروع كرد غوطه خوردن …

حس تعليق و بيخيالی و شعفی كه برای رسيدن به دريا و خيس شدن داشت خيلی جالب بود.

مدتی كه گذشت متوجه شدم بيشتر دوست دارم جای الان اون كسی كه توی آبه باشم.

يكي از معضلات كسانی كه از يك طبقه اجتماعی جدا ميشن و به طبقه مرفه تر می پيوندن اينه كه دوست ندارن به گذشته شون رجوع كنن و عمدتا سعی در پاك كردن گذشته خودشون دارن.

در واقع، به دنبال بزك و ارائه اصالت هويت جديد خود هستند و اين در حالی است كه مرفه های اصيل، ارتباط شون با بدنه اجتماع و اقشار مختلف حفظ می شود و از بروز احساسات و رفتار خود، ابائی ندارند. اتفاقی كه ظرف ده دوازده سال گذشته رخ داد و موجب ظهور نوكيسه گان جديد شد.

البته قصدم این نیست که اون آقای لندکروسر سوار رو، برچسب بزنم و بگم لزوما ایشان جز این طبقه اجتماعی هستند .

 

حمید علی زاده در فیسبوک

More from حمید علیزاده
ماجرای مرگ یک فیل و حسِ مفید بودن
ماجرای مرگ یک فیل و حسِ مفید بودن
Read More