زوج خوش شانس لزبین

مهارت جفت‌یابی شاید همان چیزی باشد که هر فرد برای پیدا کردن فرد دلخواه خود برای شراکت در زندگی احتیاج دارد. ولی  پیش از آن، هر کسی باید خود را بشناسد و نسبت به وجود و حضور خود آگاه باشد تا بداند چگونه می‌تواند در کنار شریکِ دوست داشتنی، زندگی بهتر و شادتری داشته باشد.

 شاید اگر ما دارای توانایی فردی و آموزش مناسب نباشیم، فقط شانس بتواند زوج ایده‌آل‌مان را در کنارمان قرار دهد، ولی مطمئن باشید که شانس سهم زیادی در ماندگاری یک رابطه دوست داشتنی  ندارد.

من و شریک زندگی‌ام بدشانس نبودیم، یعنی بدبیاری خاصی را تجربه نکرده بودیم، ولی من فکر می‌کنم دقت و صبر ما در انتخاب بود که این شانس را به ما داد تا حالا کنار هم باشیم.

من پونه هستم؛ از شغل و زندگی خانوادگی‌ام راضی هستم و در کنار تارا، شریک زندگی‌ام که یک عکاس حرفه‌ای است زندگی می‌کنم.

 ما معمولاً در مورد هر چیزی که ذهن‌مان را مشغول می‌کند و یا برایمان نامفهوم است صحبت می‌کنیم و تا حالا هم می‌شود گفت که این روش جواب داده است. البته معنی‌اش این نیست که هیچ‌وقت مشکلی نبوده است، به‌هیچ‌وجه، این می‌تواند به این معنی باشد که ما همیشه امیدوار هستیم بتوانیم هر چیزی را با کمک هم حل کنیم چراکه از قدیم گفته‌اند که دو مغز بهتر از یک مغز جواب می‌دهد.

وقتی با تارا خاطرات مان را مرور می‌کنیم و به نخستین جرقه‌های عشق می‌رسیم، هر دو لبخندی گوشه‌ی لب‌های‌مان می‌نشیند و به هم خیره می‌شویم. تارا می‌گوید «من که فکر کنم اینترنت دست کم برای ما ابزار خوبی بوده است.» من در جواب می‌گویم «البته کارایی هر ابزار به نحوه‌ی استفاده از آن برمی‌گردد.»

واقعیت این است که ما از طریق دنیای مجازی همدیگر را پیدا کردیم و البته آشنایی ما در آغاز، به قصد ایجاد رابطه نبود. از تارا می‌پرسم «راستی چه شد که من سراغ تو آمدم؟» تارا این موقع‌ها دستی به سرم می‌کشد و می‌گوید «خنگول من! تو نیامدی سراغ من. دوباره فراموش کردی؟ من آمدم سراغ تو، باید چند فایل پسرعمویم را به آدرس ایمیل کاری تو می‌فرستادم.» و این‌طور می‌شود که ‌‌تارا شروع می‌کند به بازگویی دوباره‌ی ماجرایی که هر بار هم که تعریف کند کهنه نمی‌شود. من می‌روم دو لیوان چای بیاورم و او با صدای بلند شروع می‌کند به تعریف کردن ماجرا، درحالی‌که ظرف شکلات را کنار لیوان‌های ‌چای می‌گذارد…

ویرایش مجدد و بازنشر از آرشیو مجله