نمی دانستم بلوغ یعنی چه؟

00221917e13e0fca69631f

شاید تنها گله ای که به پد رو مادرم دارم این باشد که رهایم کردند تا به تنهایی بدن خودم، بدن جنس مخالف و مکانیزم تولید مثل را کشف کنم و با سعی و خطایی خطرناک و گمراه کننده واقعیتها را به دست بیاورم. تازه در این برهوت ارتباطات سالم، خدا را شکر که پسر بودم، که اگر نبودم کارم بسیار پیچیده تر می شد.

اولین کتابی که شاید قبل از ۱۰ سالگی ام و بنا به حس بسیار جستجوگر آغاز نوجوانی ام از قفسه کتابهای دائی ام یافتم، راهنمای بسیار حرفه ای و علمی مسائل جنسی از ناشران قبل از انقلاب بود که گرچه بسیاری از سطور آن برایم به شدت و عمیقا غریب بودند، اما حس می کردم که چیز مهمی را می خوانم، برای کلمات تلفظ اختراع می کردم و حالتها را تصور می کردم و هنوز هم بعضی جملاتش را به یاد دارم. چند سال بعد که بدنم بالغ شد، در میان دریایی از بی اطلاعی و نیاز به منابع مفید غوطه ور بودم و می دانم که بخش بزرگی از نوجوانیم صرف سعی و خطاها و جستجوهایی شد که شاید برای عبور از آنها چند ماه هم کافی بود.

در جستجوی منابع، این بار و در این زمان حساس، کتابی بسیار شبیه به تعلیمات دینی ابتدایی از همینها که محتوای شان هر چیزی هست به جز محتوای علمی و مفید، همینها که روبروی دانشگاه ده تای شان را کنار هم چیده اند با یک عنوان واحد: «آموزشهای جنسی و زناشویی» پیدا کردم و چه ابتذالی در این کتاب موج می زد و تف به آن سوگندی که نویسنده پزشک، خورده بود اگر واقعا پزشک بود.

مهملاتی نوشته بود دیدنی، که مثلا اگر نامزدی دارید هیچ نیازی نیست که او را در زمان خداحافظی ببوسید چرا که سیستم تان به طور گمراه کننده تحریک می شود! و ضربان قلب تان بالا می رود و این ضرر را دارد و آن ضرر… یا اینکه اگر استمنا کنید کور می شوید، کچل نیز می شوید و شیره مردانگی تان (نوع زنانه اش برای او حتی متصور نبود) کشیده می شود تا ریغ تان در آید و …

و این پسرک ۱۴ ساله از حمام که در می آمد انبوهی از غم های دنیا احاطه اش می کردند که خدایا این چه بیماریست که من دارم و این چه دنیای است که من اینچنین بی اراده ام و هر روز به خودش قول می داد که از «فردا» و این فرداها می آمدند و می رفتند… و واقعا هیچ احد و هیچ تلفن و هیچ تلویزیون مطلعی نبود که پیدا شود و در چند کلمه بسیار ساده، همه چیز را برایم روشن کند.

خیلی زیاد طول کشید، سالها بیش از آنچه می توانست باشد، تا بدن خودم را شناختم و به آن خو کردم، از خودم خجل نشدم و تازه شاید اگر همین چند سال اخیر و به لطف اینترنت، حق انتخاب فراوان به رویم گشوده نشده بود، برای کشف بسیاری از علوم پایه انسانی همچنان در حال دست و پا زدن بودم.

اصل ساده این است که قطعا هیچ کسی بهتر از ما به فرزندمان ( اگر چهار سالش باشد و از این نسل پیچیده) یاد نخواهد داد که محل زخم سزارین مادرش همان جای است که او از آن به دنیا آمده، و اگر 10 سالش شد بگوید که آن حفره ای که دخترش از کنار آن ادرار می کند چه انعطاف عجیبی دارد، و اگر 14 سالش شد بگوید که پسرها چه دارند در قبال کجای دخترها و با تلاقی کدام اسپرمها و کدام تخمک، تولید مثل صورت می گیرد… گاه پدر و مادرها از بچه هایشان به مراتب خجالتی تر و ترسو ترند، پس حداقل کاری که از دستشان بر می آید این است که منابع معتبری را برای فرزندشان فراهم کنند که امروز خیلی فراوان تر از قبل هستند.

35 درجه

Written By
More from کیوان
پذیرایی سرد
دبستان بودم. یک ظهر جمعه گرم در اواخر بهار بود. پدر و...
Read More