ایشون همان نیمه گمشده ام بودند

A Place in the Sun -
A Place in the Sun 

سلام سنگ صبور عزیز
من دانشجوی یکی از دانشگاه های تهرانم. از وقتی اومدم دانشگاه با چند نفر دوست بودم ولی دلم هیچوقت نلرزید تا انکه چند روز پیش که برای یک سفر تفریحی به شمال رفته بودم.

موقع برگشت روی یکی از صندلی های آخر نشسته بودم که یکدفعه یک دختر رعنا همراه مادرش وارد اتوبوس شدند از همون ابتدای ورودش قلبم جان دوباره ای گرفت. بعد چون جا نبود اومدن صندلی اخر نشستند (چها نفره). من به صندلی پشتی ام ( دونفره ها) پیشنهاد کردم اگه میشه جا به جا شوند. قبول کردند و مادر و دختر با کلی تشکر و احترام کنار هم نشستند .

توی راه هم چند بار دختر خانوم آب خواستند که من براشون اوردم خلاصه اینکه حس می کردم دلمون به هم راه داره تا اینکه  به مقصد رسیدیم و من شماره مو اماده کرده بودم که بهش بدم ولی نمیدونم چرا وقتی از اتوبوس پیاده شدیم هرکاری میکردم نمیتونستم برم جلو،یه جورایی خیلی محترم بودند و من میترسیدم ناراحت بشن بعدش اونا سوار تاکسی شدند و رفتند.

از ان به بعد هم مدام خودم را سرزنش می کنم، حالام که چند روز گذشته و من هنوز همون حس رو دارم. در ضمن من کتاب «آیا تو آن گمشده ام هستی » را هم قبلا مطالعه کرده بودم که یکی از قانون هاش این بود که شخصی به نام نیمه گمشده وجود ندارد ولی من قویاً احساس می کنم که ایشون همان نیمه گمشده ام بودند.
میدونم که احتمال اینکه باز هم ببینمش صفر درصد است.خیلی ناراحتم. در ضمن خواهشاً دوستان نگن که از روی شهوت بوده چون چیزی فراتر از احساس بود. ممنون می شم راهنمایی ام بکنید.

 

سلام بهروز عزیز

مهم این است که در حین ماجرایی که برایت اتفاق افتاد از ابتدا تا انتها مردانه و متین رفتار کردی. تلفن دادن بعد از لطف خوبی که نشان دادی، می توانست کمی مسئله دار باشد و همه صمیمتِ رفتار و احترامی که گذاشتی را خدشه دار سازد.

رفتار سریع و ناخودآگاهی که در ابتدای ورود شان به اتوبوس نشان دادی بی شک خصلت ذاتی و محترمانه وجود تو است بنابراین اصلا جای نگرانی نیست چون فرصت های دیگر برای رعنایی دیگر که در دلت غوغا کند ایجاد خواهد شد.

بیشتر از این به عواطف خودت در باره اتفاقی که گذشت میدان نده. قوی و محترم، منتظر شانس های بعدی باش

بهمن

Written By
More from بهمن
من آدم شکاکی هستم
سلام مردی ۲۹ ساله هستم یک بچه ۴ساله هم دارم . من...
Read More