مردی که همه می شناسیم

عبدالله خان، مغازه دار سر کوچه­، آشنای پیر و جوان است. مردم ن صدایش می کنند «آق عبدل». شاید در وقت صرفه جویی می­ کنند! شاید هم این ویژگی ذاتی زبان است. به هر حال در پشت سر آق عبدل است و در روبرو عبدالله خان. تمام خانواده­ اش مقیم خارج هستند.

صاحبخانه­ ام که از قدیمی­ های محل است و از دیرباز آق عبدل را می­ شناسد، مطمئن است که او هر ماه، درآمدش را یکجا برای زن و بچه­ اش به خارج می ­فرستد و حتی می ­ترسد یک ریالش را برای خود نگه دارد! راست و دروغ این ادعا گردن صاحب خانه­ ام که از این حرف­ها زیاد می­ زند.

عبدالله خان کارهای عجیب و غریب زیاد می­ کند. فکر می ­کنم همه­ این رفتارها برای جذب خریدار و مشتری باشد. نمی­دانم! مثلا غروب و شب جمعه به مشتریانی که وارد مغازه­ اش م ی­شوند می­گوید: «خانم/ آقا برای شادی گذشتگان صلواتی بفرست». این را خیلی زود می­گوید و حتی از سلام کردن مشتری پیشی می­ گیرد.

گاهی خود شاهد بوده­ام که مشتریانی با فاصله­ زمانی چند ثانیه وارد مغازه­ا ش شده­ اند و پی در پی صدای صلوات از مغازه اش بلند بوده است. گاهی هم که مشتری، رهگذری نا آشنا باشد و به خواسته­ ایشان وقعی ننهد، خودش بلند بلند می­گوید: «برای شادی ارواح تازه وارد صلوات»!

یک بار درباره­ جمله­ ««برای شادی ارواح تازه وارد صلوات» به او گفتم که این جمله کژتابی دارد. ناچار شدم توضیح بدم که:«یعنی مشتری­های جدید،  ارواحی هستنن که تازه وارد مغازه­ شما شدن»؟!حرفم را درست متوجه نشد و تلویحا مرا بی ایمان خطاب کرد. فکر کنم از من زیاد خوشش نمی­ آید.

آن روزها که تازه به این محل آمده بودم، شاهد بودم که برای مشتریان اشعاری را به غلط می­ خواند و حکایت­ های عجیب و غریبی تعریف می­ کرد. نظیر اینکه:« نیمی از مرثیه­ محتشم کاشانی درباره­ عاشورا را حافظ شبی در خانه­ محتشم سروده است و کسی نمیداند! چند بار برایش توضیح دادم که حافظ و محتشم کاشانی دو قرن اختلاف زمان دارند و چیزی که می­ گوید اصلا درست نیست.

بعدها نه پیش من حکایتی تعریف کرد و نه من جایز دیدم درباره­ سخنانش ایراد بگیرم. اما همچنان رابطه­ اش با من سرد است.

نوشته­ای با فونت درشت در محل دید خریداران گذاشته است: «ماشین حساب، برکت را از بازار برده است. در این مکان فقط با چرتکه حساب می­شود». اما دو بار سر زده وارد مغازه­ اش شده­ام و شاهد بوده­ام که ماشین حسابش را چون جنس قاچاق پنهان می­کند!

گاهی حبّه­ های ریز قند را چنان سخاوتمندانه و در عین حال آمرانه به خریداران تعارف و تقدیم می­کند که گویی اکسیری است رازآمیز و همین حالا با خوردنش تمام بیماری­ها رفع می­شود و حاجات همه برآورده. وقتی قندها را تعارف می­کند، هیبت و هیئت پیری کامل و مرشدی راه بلد به خود می­ گیرد و همین که بپرسی: «این چیه عبدالله خان»؟ آهی سرد می­کشد و در قامت یک جهان دیده­ِ دانای کل با افسوس می­ گوید: «آه! بخور پسرم. بخور»! نگاه و رفتارش چنان از پرسش پشیمانت می­ کند که خود را درخت و او را عاقل بدانی و به قول معروف؛ عاقل اندر درخت نگاهت می­کند.

عبدالله خان هر کاری می­ کند تا متفاوت باشد. او هر  رفتاری را مرتکب می شود تا مشتری بیشتری به مغازه­ اش بکشاند. بارها در حضور من و دیگر مشتریان اهل محل به مشتریان بالا شهری­ اش افتخار کرده است.

«طرف با ماشین آخرین مدل از اون سر شهر می­کوبه می­آد این جا خرید کنه. نصف بالا شهر می­آن این جا خرید کنن. فکر می­کنی چرا؟! ها؟ نمی­دانی؟ میگم؛ برکت دیده است. برکت. فقط خدا. بنده همان به ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورد و … ندید بدید که نیستن! مثل این گری گوری­های دور و بر خودمون و …»‍!

در مجموع کارهایی می­ کند که توی چشم باشد و فکر می­ کنم کامیاب و موفق هم بوده است. عبدالله خان هر جنسی را گران­تر از قیمت بازار می­ فروشد اما به ارزان فروشی شهره است. وقتی زن یا دختری خوش بر و رو وارد مغازه­ اش می­ شود، چیزی نمانده که با نگاه و رفتار، آن سرپوشیده را باردار کند اما همه او را معتمد و مومن محله می ­شناسند. عبدالله خان یک مرد شصت و پنج ساله­ِ موفق ایرانی است. راز این موفقیت در چیست؟

More from عباس سلیمی آنگیل
مناظره انگشت و آرنج
کلاس های دانش‌افزایی و ضمن‌خدمتی که آموزش و پرورش برای معلمان می...
Read More