آدم و حوا در فیلم تنها عاشقان زنده می مانند

از جیم جارموش به عنوان «سینماگر متفاوت آمریکایی» یاد می شود. عنوانی که چندان به دل من نمی نشیند. وقتی می گوییم آمریکایی ناخودآگاه یک وابستگی یا نزدیکی بین شخص و کشور در ذهن نقش می بندد. در مورد جیم جارموش اما اینگونه نیست.

نگاه او به آمریکا بیشتر به نگاه یک ایرانی یا آلمانی یا مکزیکی نزدیک است تا یک آمریکایی. این نگاه– که گاه به یک نقد تلخ نسبت به جامعه آمریکا هم آغشته است – او را هم تبار سینماگرانی مثل عباس کیارستمی می کند که خود و سبک شان فاصله قابل توجهی با سینمای متداول آمریکا دارند.

این فاصله را جارموش از همان آغاز کار با تعمد، یا شاید بهتر باشد بگویم با لجبازی، بین خود و هالیوود ایجاد کرد. او داستان اولین فیلمنامه اش را که به نیکلاس ری نشان داده بود تا نظر او را بداند چند جا تعریف کرده است. نیکلاس ری اولین کسی بود که پای جارموش را به سینمای جدی و حرفه ای باز کرد و از کسانی است که بیشترین تاثیر را بر سینمای او داشت. ری فیلمنامه را می خواند و می گوید اکشن در آن کم است و اگر جارموش می خواهد بیننده را به داستان علاقمند کند لازم است حادثه های فیلم را پررنگ تر کند. جارموش فیلمنامه را می گیرد و به خانه می رود و روی آن کار می کند و باقیمانده اکشنی که در آن مانده بود را حذف می کند و فیلمنامه را دوباره به ری نشان می دهد. ری با تعجب به او می گوید جیم، تو برعکس آنچه من گفته بودم عمل کردی، پس چرا دیگر نظر مرا می خواهی؟ جارموش جواب می دهد چون این فیلمنامهٔ “من” است اما نظر تو برایم ارزش دارد. نیکلاس ری آرام می شود و جواب می دهد حق با توست، فیلمت را آنگونه بساز که تو را نشان دهد.

مشابه این داستان وقتی به دنبال سرمایه گذار برای « تنها عاشقان زنده می مانند» می گشت تکرار می شود. یکی دو نفری که حاضر به سرمایه گذاری می شوند می گویند این داستان در باره خون آشامان است اما خون در آن کم است. اگر گردن یکی دو دختر زیبا در این فیلم با دندان های خون آشامان سوراخ نشود کسی به دیدن فیلم نخواهد آمد. جارموش فیلمنامه را می برد و چند صحنه دیگر را از آن حذف می کند (مثلا بخشی که به جنگ و جدال دو فرقه خون آشام می پردازد) و بعد باز به سراغ سرمایه گذار می رود. این که این بار چه گفتگویی بین آن دو رد و بدل می شود را جایی نگفته است اما واضح است که موفق می شود سرمایه لازم را برای فیلم به دست آورد.

شخصیت اصلی فیلم آدام و ایو هستند (آدم و حوا؟). زن و شوهری که بعد از چندین قرن زندگی مشترک هنوز عاشقانه یکدیگر را دوست دارند. آدام (تام هیدلستون) یک موزیسین گوشه گیر است که ساخته هایش طرفداران بسیاری دارد اما این محبوبیت باعث نمی شود او از خانه شلوغ پلوغی که در گوشه دور افتاده ای از دیترویت خالی از مردم دارد بیرون بیاید یا به طرفدارانی که به ترتیبی عزلتکده او را پیدا کرده اند روی خوش نشان دهد. آدام از افتادن جهان به دست مردارها (زامبی ها) به تنگ آمده. آن ها دنیا را به هم ریخته اند، خون ها را همه آلوده کرده اند، همین طور آب ها را، و دیگر جایی برای عشق های بی آلایش باقی نگذاشته اند. آدام برای پیدا کردن خون تمیز به مسئول بانک خون رشوه های کلان می دهد.

ایو (تیلدا سوینتون) در طنجه (مراکش) زندگی می کند و با کریستوفر مارلو (جان هارت)، نویسنده قرن شانزده انگلیس – که هنوز به خون تمیز دسترسی دارد – در کافه هزار و یک شب نشست و برخاست می کند. وقتی ایو متوجه افسردگی شوهرش می شود به سرعت خودش را به دیترویت می رساند – البته مسلما با پروازهایی که همه در شب انجام می شوند. آمدن ایو مانند آبی است بر آتش درون آدام. این دو باز مثل روزهای خوش گذشته چنان در آغوش هم فرو می روند که گویی دنیای آلوده به مردارها وجود ندارد.

اما این دنیای زیبای کوچک هم با ورود ایوا (میا واسیکووسکا)، خواهر کوچکتر و لوند ایو به هم می ریزد. آدام هیچ گاه دل خوشی از سربه هوایی ها و بی مسئولیتی های ایوا نداشته. این بار هم همین بازیگوشی های ایوا کار را چنان خراب می کند که آدام و ایو مجبور به مهاجرت به مراکش می شوند، جایی که هنوز به دست زامبی ها نیفتاده و عشاق می توانند چند صباحی با آرامش زندگی کنند.

only-lovers-left-alive02

خون آشامان در « تنها عاشقان زنده می مانند» نشانی از دراکولا ندارند بلکه تنها نمادی از جاودانگی اند. تیلدا سوینتون با رنگ پریدگی طبیعی چهره اش و عینک آفتابی که همیشه بر چشم دارد احتمالا بهترین انتخاب برای نقش ایو بود. ایو در طنجه مراکش زندگی می کند و از ادبیات و فلسفه لذت می برد. خانه کوچک او پر است از کتاب هایی که به زبان های مختلف نوشته شده اند. شات آغازین فیلم که او را خوابیده در حالتی معلق بین زمین و هوا در بین کتاب هایش نشان می دهد به نظر من زیباترین شات فیلم است. در این تصویر از زاویه سقف او را می بینیم که به سبک صوفیان، وقت رقص سماع، کف یک دستش رو به زمین و کف دست دیگرش رو به آسمان است. در این شات بجای این که ایو به دور خودش بچرخد دوربین به دور او می چرخد و زمینه آن را فراهم می کند تا انتظار اشاره به تصوف و فلسفه شرق را داشته باشیم.

این برای من جالب و در عین حال تعجب آور بود که هیچ کدام از نقدهایی که بر این فیلم خواندم اشاره ای به رقص صوفیانه او، که در میانه فیلم هم تکرار می شود، نکرده بودند. حتا بزرگداشت جارموش از فرهنگ شرق که شالوده اصلی فیلم هست هم در نوشته هایی که من خواندم از قلم افتاده است (مثل لباس بته ترمه ای که ایو در اولین صحنه فیلم پوشیده، یا گشت و گذارهای شبانه او در کوچه پس کوچه های طنجه با آن معماری رمزآلود و نفس گیر شرقی و با حجابی که نیمی از موها و نیمی از صورت او را می پوشاند. همین طور تعبیر زیبایی که از طنجه به دست می دهد که تنها جایی است که هنوز می توان در آن عاشقانی با خون های پاک پیدا کرد).

نگاه جیم جارموش به فرهنگ شرق – یا عام تر بگویم، به فرهنگ های دیگر- تازگی ندارد. در «گوست داگ» او به فرهنگ سامورایی توجه نشان داد. در «شب بر روی زمین» چند فرهنگ متفاوت را با هم مقایسه کرد، و در «مرد مرده» به فرهنگ بومیان آمریکا پرداخت. در بسیاری از فیلم های او بخشی از دیالوگ ها به زبانی جز انگلیسی بیان می شوند و حضور بازیگران غیر آمریکایی و غیر انگلیسی زبان در فیلم های او پدیده ای معمولی است.

اما « تنها عاشقان زنده می مانند» بیشتر یک واگویه شخصی جیم جارموش است، یک بازنگری به واهمه ها، حسرت ها، و دل نگرانی های خودش، و نگاهی به گذشته دلپذیری است که از دست رفته. آدام در واقع خود جیم جارموش است. او – که چندین صد سال عمر دارد – تمام دلبستگی هایش باز می گردند به دهه شصت میلادی، یعنی همان دورانی که جیم جارموش نوجوانِ تر و تازه ای بود که بی خیال و بی نگرانی از آلودگی های فیزیکی و روحی ای که زندگی را بر انسان ها تنگ کرده اند به موسیقی پرتپش دهه 60 گوش می دهد. حتی موسیقی که آدام می نوازد در واقع از ساخته های جیم جارموش است.

« تنها عاشقان زنده می مانند» به نظر من خوش ساخت ترین کار جارموش تاکنون است. مشکل فیلم کمی طولانی بودن آن است. حضور ایوا، خواهر ایو، نه تنها به نظر نالازم می رسد بلکه ریتم فیلم را هم بر هم می زند. تنها دلیل حضور ایوا در فیلم توجیه مهاجرت آدام و ایو به طنجه است. اما این را می شد به شکلی ساده تر و کوتاه تر به انجام رساند، به خصوص که ایوا با شوخ و شنگی اش و سربه هوایی اش وصله ناچسبی بر ریتم آرام و بی حادثه فیلم است. هرچند نبود این بخش فیلم به معنای محروم شدن مان از بازی بی نظیر میا واسیکووسکا در نقش ایوا است اما این هم برای من مسلم است که بدون این بخش، «تنها عشاق زنده می مانند» بسیار جارموشی تر می شد.