خوابِ خنده دار ولی ترسناک

از ده سال پیش، آنهم در ۱۸ سالگی با نام مستعار « باران» وبلاگ نویسی هایش را شروع کرد. از ۵ سال پیش با اسم واقعی اش در وبلاگ « بهناز میم» نوشته هایش را از سر گرفت. با هیچکش سر جنگ ندارد. نوشته هایش جنسیت ندارد. اگر بخواهد اشک شما را هم در می آورد. متنی را از او انتخاب کردیم که قابلیت های یک رمان نویس را به رخ می کشد.

.

خوابِ خنده دار ولی ترسناک

چند شب پیش خواب خنده‌داری دیدم. گفتم خنده‌دار. ولی خنده‌دار که نه. موقع تعریف کردنش خنده‌دار شد. یعنی در اصل وقتی ظهر یادم آمد بهش خندیدم. شب هم وقتی برای دوست‌هام تعریف کردم دو دور دیگر بهش خندیدم. ولی وقتی داشتم خوابش را می‌دیدم، یعنی وقتی درست وسط وسط خواب بودم، هیچ هم خنده‌ام نگرفت.ID-100172346

همه اش را یادم نیست ولی حسی که داشتم چیزی شبیه ترس بود. از آن ترس‌ها که عضلات آدم را منقبض می‌کند. قبل و بعدش که یادم نیست ولی توی همان صحنه، همانی که ظهر خودش را به حافظه‌ی من رساند و تصویرش را انداخت جلوی چشم‌هام، من نشسته‌ بودم روی تخت، همین تختی که الان پشت سرم است و آن شب رویش خوابیده بودم، نشسته بودم و مثل آدمی که از خواب پریده باشد پتو هنوز روی پام بود. داشتم به در کمدم نگاه می‌کردم. در واقع به سمت در کمد و به آدمی که داشت لباس‌های من را می‌ریخت بیرون. دو تا کشوی پایین را خالی کرده بود و داشت زیپ بسته‌ِ پارچه‌ایی لباس زیر‌هایم را باز می‌کرد.

یکی یکی آن تکه‌های پارچه‌ی خجالت آور را می‌کشید بیرون و جلوی صورتش نگه می‌داشت. بعد با تشر می‌پرسید که این چی؟ این هم مال تو نیست؟ بعد آن را می‌انداخت و یکی از آن خال‌خالی‌هایی که آدم می‌خواهد بمیرد ولی کسی جز خودش آن را نبیند را بر می‌داشت و باز می‌پرسید این یکی چی؟ نکند این هم مال تو نیست؟ از حرف‌های آن آدم که هیچ یادم نمی‌آید کی بود همین را یادم مانده. و بیشتر از حرف‌هاش، صدا، قدرت و تحقیر و تمسخرش. او هر که بود جایی ایستاده بود که از من قوی تر بود.

می‌توانست من را برای داشتن لباس زیر مسخره کند. می‌توانست من را توی تخت نیم خیز نگه دارد و در حالی که لباس‌های من را از کمد خود من میریزد بیرون، حق را هم برای خودش نگه دارد. اگر توی خواب خشمگین بودم، اگر دندان‌هام را از عصبانیت به هم فشار می‌دادم، اگر پام زیر پتو از خشم تکان می‌خورد، شاید اصلن الان تعریفش هم نمی‌کردم. چون خیلی منطقی می‌توانستم این صحنه را بگذارم وسط یک دعوا، بعد همه چیزش به همه چیزش می‌آمد.

ID-100172286-1

اما من آدم ترسیده و شرمگینی بودم که حق را داده بودم به او. حق دو دستی مال کسی بود که روی لباس‌های من ایستاده بود و هنوزداشت ادامه می‌داد. اگر منطق خوابم را بپذیرم باید این را قبول کنم که در صحنه‌های بعدی که یادم نیست من پتو را کشیده ام بالا، سرم را زیر آن قایم کرده‌ام و با صدایی که از گریه می‌لرزیده بابت داشتن لباس زیر معذرت خواسته‌ام. شاید گفته باشم غلط کردم و نمی‌دانستم و اشتباه کردم. اگر بخواهم خلاصه‌اش کنم، یعنی اگر جایی صحبت خواب آن شب شد -با فرض این که جایی و زمانی در دنیا هست که ما بنشینیم در مورد خواب آن شب‌مان صحبت کنیم- باید بگویم: خواب دیدم که کسی به من تجاوز می‌کرد و من تمام مدت از او معذرت می‌خواستم. ترسناک ولی واقعی.

بهناز میم

FreeDigitalPhotos.n